-
سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۳۹ ق.ظ
-
۹۳۱
همه در حیرتم امشب، که شب هیفده ماه ربیع است و یا یازده غره شعبان معظم،
شب میلاد محمد شده یا آینة طلعت نورانی احمد به سر دست حسین است و یا آمده
از غار حرا باز محمد، عجبا این گل نورسته علی اکبر لیلاست، بگو یوسف زهرا
است، بگو آینة طلعت طاهاست، بگو دسته گل فاطمة ام ابیهاست، بگو روح بتول
است، بگو جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش به جلالش به
جمالش، همه مبهوت کمالش همه مشتاق وصالش، که سراپاست همه آینه احمد و آلش،
چه به خلقت چه به طینت چه به صورت چه به سیرت چه به قامت چه به هیبت، همه
بینید در این خال و خط و چهره گل روی رسول دو سرا را. گروه فرهنگی جماز
بقیه در ادامه طلب
همه در حیرتم امشب، که شب هیفده ماه ربیع است و یا یازده غره شعبان معظم،
شب میلاد محمد شده یا آینة طلعت نورانی احمد به سر دست حسین است و یا آمده
از غار حرا باز محمد، عجبا این گل نورسته علی اکبر لیلاست، بگو یوسف زهرا
است، بگو آینة طلعت طاهاست، بگو دسته گل فاطمة ام ابیهاست، بگو روح بتول
است، بگو جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش به جلالش به
جمالش، همه مبهوت کمالش همه مشتاق وصالش، که سراپاست همه آینه احمد و آلش،
چه به خلقت چه به طینت چه به صورت چه به سیرت چه به قامت چه به هیبت، همه
بینید در این خال و خط و چهره گل روی رسول دو سرا را. گروه فرهنگی جماز
خانة یوسف زهراست زیارتگه پیغمبر اکرم نگه آل محمد به جمالی است که
خود شاهد رخسار دل آرای محمد شده اینک، همگی چشم گشودند به سویش، به گمانم
که گره خورده دل نور دل فاطمه بر طرّة مویش، شده جا در بغل عمه و آغوش
عمویش، نگه ماه بنی هاشمیان بر گل رویش، نفسش نفخة صور و نگهش آینة نور و
قدش نخلة طور و به دمش معجز عیسا، به لبش منطق موسی، همه ماتش همه مستش همه
دادند به هم دست به دستش، همه گل بوسه گرفتند ز پیشانی و لعل لب و خورشید
جمالش همه دادند سلامش همه دیدند به مهر رخ او وجه خدا را.
نگه از دامن مادر به گل روی پدر دوخته گویی، که ز شیری به تجلای الهی
شده چون شعلة افروخته، سر تا به قدم سوخته، از روز ولادت بسی آموخته این
درس که باید به جراحات تنش آیة ایثار و شهادت همه تفسیر شود، سینة پاکش هدف
تیر شود، طعمة شمشیر شود، با نگه خود به پدر کرده ز گهواره اشاره که منم
کشتة راهت، تو رسول اللهی و من چو علی شیر سپاهت، بنواز ای پدر عالم هستی،
علی اکبر پسرت را به نگاهت، منم آن کودک شیری که ز شیری دل خود را به تو
بستم، به فدایت همه هستم، تن و جان و سر و دستم، من و آن عهد که درعالم زر
بستم و هرگز نشکستم، پسر فاطمه از جام تولای تو مستم، تو دعا کن تو دعا کن
که سرافراز کنم تا صف محشر شهدا را.
چه برازنده بود نام علی بهر من آن هم ز لب تو، که وجودم همه گردیده پر
از تاب و تب تو، به خدایی خدا پیشتر از آمدنم بوده دلم در طلب تو، به جز
این نیست که باشد حَسَب من حَسَب تو نَسَب من نَسَب تو، به خدا مثل علی در
صف پیکار برآرم ز جگر نعره و یکباره زنم چون شرر نار به قلب صف اشرار، که
گوید به من احسن به صف کرب و بلا حیدر کرار و زند خنده به شمشیر و به آن
صولت و آن نیرو و آن غیرت و آن شوکت و عزّ و شرفم احمد مختار، سزد از دل
گهواره به عالم کنم اعلام که ای خلق جهان من به نبی نور دو عینم، به همه
خلق ندا می دهم امروز که فردا به صف کرب و بلا یار حسینم، عجبا می نگرم در
بغل مادر خود معرکة کرب و بلا را.
ای نبی روی و علی صولت و زهرا صفت و فاطمه رفتار و حسن خو، تو که هستی
که ربودی دل لیلا و حسین و حسن و زینب و عباس و علی را، تو نبی یا که علی
یا که حسن یا که حسینی، تو همان خون خدا یا پسر خون خدایی، تو همه صدق و
صفایی، تو همه مهر و وفایی، تو به هر زخم شفایی، تو به هر درد دوایی، تو
عزیز دل آقای تمام شهدایی، تو همان یوسف خونین بدن آل عبایی، گل پر پر شدة
گلبن ایثار و ولایی، نه تو قرآن ز هم ریخته از نیزه و شمشیر جفایی، تو همه
صبر و ثباتی، تو همان باب نجاتی، تو به لعل لب خشکیدة خود خضر حیاتی، تو در
امواج عطش آبروی آب فراتی که ز داغ لبت آتش زده دریا دل ما را.
نظری تا که چو جان تربت پاک تو در آغوش بگیرم، به ضریحت بزنم بوسه و
از شوق، همان لحظه بمیرم، عجبا قبر تو با قبر حسین از چه یکی شد، تو مگر
جان حسینی نه، تو قرآن حسینی، پدر و مادر و جان و همه هستم به فدایت، منم و
مهر و ولایت، منم و مدح و ثنایت، منم و لطف و عطایت، منم و حال و هوایت،
سگ این کویم و جایی نروم از سر کویت، چه بخوانی چه برانی، کرم و لطف تو بود
عادت تو، عجز و گدایی است همه عادت من، گفتم و گویم به دو عالم نفروشم کفی
از خاک درت را، به خدا سلطنت این است که خاک قدم خیل گدایان تو باشم، ندهم
این سمت از دست، به دستم بگذارند اگر مهر و مه و ارض و سما را.