بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
  • ...
  • 313jamaz@gmail.com
  • ايران- مشهد

وقتی "حاج قاسم" در فرودگاه نگهبانی می‌داد

  • ۸۵۷

به گزارش مشرق، حالا دیگر به یک معمای حل‌شده می‌ماند. اما قبل‌تر از این‌ها باید حدس می‌زدیم آن مرد بزرگ - که انگار ظرف این دنیا از نگهداری‌اش عاجز بود- ریشه در وادی پهلوانان دارد. باید حدس می‌زدیم دست از دنیا شسته‌ای که هرکجا مظلومی را در حصر و عُسر می‌دید، برای نجاتش سر از پا نمی‌شناخت، باید هم‌نفس جوانمردان بوده‌باشد. باید زودتر شستمان خبردار می‌شد سردار دل‌ها قبل از به تن‌کردن لباس رزم با دشمنان انسان و انسانیت، در گودی که ساخته شده برای بزرگ‌ترین نبرد همیشه تاریخ، دشمن سرکش درونش را خاک کرده است.

سابقه ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای، از آن زوایای پنهان یا کمتر دیده‌شده زندگی و فعالیت‌های شهید سپهبد حاج «قاسم سلیمانی» است. ۱۷ شوال، سالروز غزوه خندق و جنگ حضرت علی (ع) با عمرو بن عبدود، روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه‌ای، فرصت مبارکی است برای کند و کاو در این حوزه از زندگی و خاطرات سردار دل‌ها. به همین بهانه، به سراغ سرهنگ بازنشسته «حمید مهرابی‌پور»، یکی از قدیمی‌ترین دوستان حاج قاسم و هم‌باشگاهی او در ایام جوانی رفته‌ایم تا برایمان از حال‌وهوای فرمانده فراموش‌نشدنی جبهه مقاومت در دنیای ورزش و تاثیرپذیری‌اش از فضای زورخانه و نَفَس پهلوانان بگوید.

*دوستی شما با سردار، از آن دوستی‌های ریشه‌دار بود که ۴۲ سال ادامه داشت. این رفاقت، شروع جذابی هم داشته. برای حسن مطلع این گفتگو، برایمان بگویید اولین بار چطور با حاج قاسم آشنا شدید؟

- شروع آشنایی من با سردار به اواسط سال ۵۶ برمی‌گردد؛ مقطعی که در باشگاه «رفاه کارگران»، در انتهای خیابان «ناصریه» (چهارراه کار کرمان) پرورش اندام کار می‌کردم. همان‌جا برای اولین بار حاج قاسم را دیدم و بعد از آن، به‌اتفاق ایشان و سردار شهید حاج «احمد عبداللهی» (جانشین گردان ۴۰۸ غواص لشکر ۴۱ ثارالله (ع)) در رشته پرورش اندام تمرین می‌کردیم. درواقع جوانان ۲۰، ۲۱ ساله‌ای بودیم که ورزش، علاقه مشترکمان بود.

در ادامه که صمیمت‌مان بیشتر شد، متوجه شدم حاج قاسم از یکی دو سال قبل، زورخانه هم می‌رفته و ورزش پهلوانی کار می‌کند. آن وقت‌ها، به زورخانه مرحوم «عطایی» در خیابان شهید چمران، روبه‌روی مسجد امام زمان (عج) رفت‌وآمد داشت و کنار پهلوانان در گود زورخانه ورزش می‌کرد.

زورخانه مرحوم «عطایی» - کرمان- دهه۵۰- حاج قاسم سلیمانی، نفر وسط

*پس حاج قاسم همزمان با پرورش اندام، ورزش زورخانه‌ای هم کار می‌کرد؟

- بله. ورزش پهلوانی، ویژگی‌های معنوی و اخلاقی خاص خودش را دارد که موردتوجه سردار بود و او را جذب می‌کرد. از آن طرف، ایشان مثل همه ورزشکاران دوست داشت بدن ورزیده‌ای هم داشته‌باشد و به‌اصطلاح خوش‌هیکل باشد. به همین دلیل همزمان با ورزش زورخانه‌ای، پرورش اندام را هم شروع کرد تا بدنش روی فرم بیاید.

خودش می‌گفت: ورزشی مثل پرورش اندام، یک ورزش انفرادی است برای اینکه امثال ما، هیکلی درشت کنیم تا دیگران ببینند و تعریف کنند. اما در زورخانه و در ورزش پهلوانی، فضای معنوی خاصی وجود دارد که انسان را می‌بَرَد به حال و هوای عالَم مردانگی و غیرت؛ بنابراین سردار از ورزش پهلوانی در بُعد معنوی حظ می‌بُرد و برای تکمیل بُعد جسمانی و تقویت بدنش هم به باشگاه می‌آمد و ورزش پرورش اندام کار می‌کرد.

هتل کسری- سال۱۳۵۴- در جمع مدیر و کارکنان هتل- حاج قاسم، نفر اول از سمت چپ

مزاحم ناموس باید ادب شود!

*تا بوده، شنیده‌ایم اهالی زورخانه و باستانی‌کاران همیشه در دستگیری از نیازمندان و احقای حق مظلومان، پیشقدم بوده‌اند. آن روزها آیا چنین روحیاتی را در حاج قاسم هم می‌دیدید؟

- حضور در فضای زورخانه حتماً در تقویت حس ظلم‌ستیزی، دفاع از مظلومان و دفاع از نوامیس در وجود حاج قاسم که آن موقع یک جوان کم‌سن‌وسال بود، مؤثر بود. خودش یک بار تعریف می‌کرد در سال ۵۴ که ۱۹ ساله بود و در هتل کسری سر چهارراه ارگ کرمان کار می‌کرد، در روز عاشورا در خیابان می‌بیند یک پاسبان شهربانی برای دخترخانمی ایجاد مزاحمت می‌کند و دختر هم که دستش به جایی نمی‌رسید، با گریه از آن محل دور می‌شود. این موضوع خیلی برای سردار ناراحت‌کننده بود، خصوصاً، چون در روز بزرگی مثل عاشورا اتفاق افتاده‌بود. اینطور می‌شود که با پسرعمویش، «احمد سلیمانی» قرار می‌گذارند این کار مأمور شهربانی را بی‌جواب نگذارند و او را ادب کنند؛ بنابراین همان شب در یک موقعیت مناسب و وقتی خیابان خلوت بود، سراغ آن پاسبان می‌روند و سردار هم با استفاده از آمادگی بدنی که داشت، با فن جفت‌پا روی کمر آن پاسبان، او را نقش زمین می‌کند. خلاصه ماموران شهربانی خبردار می‌شوند و خودشان را به آنجا می‌رسانند و می‌ریزند داخل هتل تا این دو جوان خلافکار را دستگیر کنند. اما سردار و پسرعمویش با زیرکی زیر تخت یکی از اتاق‌های هتل پنهان می‌شوند و دست ماموران به آن‌ها نمی‌رسد.

البته وقتی دوستی‌مان با سردار عمیق‌تر و ارتباطمان تنگاتنگ‌تر شد، متوجه شدیم این روحیه پهلوانی، مردانگی، ایثار و فداکاری که حاضر بود جانش را برای دیگران بدهد، به خیلی سال قبل برمی‌گردد و درواقع، این روحیه از همان دوران نوجوانی در وجود ایشان شکل گرفته بوده.

*چطور؟ چه نشانه‌هایی در گذشته ایشان پیدا کردید که به این نتیجه رسیدید؟

- سردار در خاطراتش از دوران کودکی و نوجوانی و دوران مدرسه، تعریف می‌کرد یک‌بار وقتی دیده‌بود همکلاسی‌اش مداد ندارد، همان‌جا مداد خودش را از وسط شکسته‌بود و به دوستش داده‌بود تا او هم بتواند مشقش را بنویسد. یا یک روز دیگر وقتی متوجه شده‌بود همشاگردی‌اش دفتر ندارد، دفترش را که پدرش برایش خریده‌بود به دوستش داده‌بود و آن طرف، برگ‌های دفتر برادرش را نصف کرده‌بودند و با هم از آن استفاده کرده‌بودند. از همه این‌ها زیباتر، کاری بود که حاج قاسم برای پدرش انجام داده‌بود.

در جمع اعضای ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای استان کرمان- سال۱۳۵۴- حاج قاسم، نفر اول، ایستاده از چپ

وقتی پسر، ضامن پدر می‌شود

*برایمان تعریف کنید.

- سردار تعریف می‌کرد اوایل دهه ۵۰ و در دوره نوجوانی به‌همراه پسرعمویش، سردار شهید احمد سلیمانی، از روستایشان، «قنات مَلِک»، به شهرستان «رابُر» و بعد به کرمان آمدند و مشغول کارگری شدند. ماجرا از این قرار بود که پدر سردار یک بدهی ۹۰۰ تومانی و عمویش (پدر احمد) بدهی ۵۰۰ تومانی بابت وام کشاورزی به دولت داشتند و هیچ‌کدام هم قادر به پرداخت بدهی‌شان نبودند. به همین دلیل این دو پسر نوجوان با هم عهد و پیمان می‌بندند که برای پرداخت بدهی پدرانشان، به کرمان بروند و کار کنند و پول دربیاورند. بعدها هم برادران سردار به آن‌ها ملحق می‌شوند و خلاصه با کار و تلاش و زحمت موفق می‌شوند پول لازم را فراهم کنند و دین پدرشان را ادا کنند.

*بنابراین قاسم سلیمانی آن روزها، یک جوان خودساخته، سالم و پهلوان بود.

- بله. به‌طور کلی، جوانانی که اهل ورزش هستند، اغلب زندگی سالم‌تری در پیش می‌گیرند و از بسیاری از آفت‌ها و رفتارهای ناپسند دور می‌شوند. ایشان هم همینطور بود. ضمن اینکه روحیات خاصی هم داشت. باشگاه بدنسازی ما از ساعت ۴ بعدازظهر تا ۱۰ شب دایر بود، اما روحیه حاج قاسم و احمد عبداللهی طوری بود که ما فقط تا دم غروب آنجا ورزش می‌کردیم. موقع اذان مغرب، ورزش را تعطیل می‌کردیم و برای نماز به مسجد بازار شاه (امام زمان (عج) فعلی) می‌رفتیم.

سردار بیشتر عشق و گرایش به ورزش پهلوانی و فضای معنوی آن داشت و همان روحیات هم باعث شد سال‌ها بعد، چه در دوران دفاع مقدس، چه بعد از آن در بحث مقابله با اشرار در شرق کشور و در نهایت در جبهه مقاومت، آنطور از خود ایثار و ازخودگذشتگی نشان دهد.

سرهنگ «حمید مهرابی پور» و شهید حاج قاسم سلیمانی در ایام جوانی

فرمول حاج قاسم برای برکت در کار و زندگی

*از آن زمان، ارتباط شما با حاج قاسم هیچ‌وقت قطع نشد. روزگار در سال‌های بعد، شما و رفیقتان را به کجاها کشاند؟

- همینطور است. دوستی ما تا شهادت سردار ادامه پیدا کرد. ما ۵، ۶ ماه در باشگاه پرورش اندام با هم ورزش می‌کردیم و بعد از آن، با اوج‌گیری تحرکات انقلاب در کرمان، ما هم به جمع انقلابیون ملحق شدیم. فعالیت‌های حاج قاسم بیشتر در قالب حضور در تظاهرات‌های ضدحکومتی بود. در حوادث مسجد جامع کرمان هم حضور فعال داشت. کلاً مسجد، پاتوق حاج قاسم بود و اعتقاد خاصی به آن داشت. آن موقع، در خیابان ناصریه خانه گرفته‌بودند. سردار مقید بود هر روز اول صبح از در شرقی مسجد جامع که در همان خیابان بود، وارد می‌شد، چارچوب در مسجد را می‌بوسید و از در غربی آن خارج می‌شد و بعد، می‌رفت به طرف محل کارش. می‌گفت: «این کار، مایه برکت روز و کار من است.»

بعد از مسجد جامع، مسجد امام به‌عنوان کانون فعالیت‌های انقلابی در کرمان شناخته می‌شد. آنجا سخنران‌های شاخصی مانند حجت‌الاسلام «محمودی گلپایگانی» منبر می‌رفتند که با صحبت‌هایشان بسیاری از جوانان را جذب جریان انقلاب کردند و از آن‌ها چهره‌هایی پایبند انقلاب و نظام و دفاع از ملت ساختند. حاج قاسم و پسرعمویش، شهید احمد سلیمانی هم از پامنبری‌های ثابت و مریدان ایشان بودند.

به هر حال، مجموع این عوامل؛ لقمه حلال پدر زحمتکش حاج قاسم، آن عرق مذهبی که در وجودش بود و آن روحیه پهلوانی و جوانمردی و فداکاری که از حضور در کنار پهلوانان ورزش زورخانه‌ای کسب کرد، زمینه را فراهم کرد که قاسم سلیمانی ما شد سردار دل‌ها.

*گویا در اوج فعالیت‌های انقلاب، یک تجربه هیجان‌انگیز هم داشتید؟

- بله. در یک مقطعی، من و شهید «اکبر محمدحسینی» تصمیم گرفتیم مجسمه شاه را که در میدان آزادی فعلی شهر کرمان بود، پایین بیاوریم. تعدادی از جوانان انقلابی مسجد جامع ازجمله حاج قاسم برای این کار اعلام آمادگی کردند. البته ایشان آن روزها برای تمام فعالیت‌های ضد رژیم پهلوی آماده بود. ۳ شب برای آن کار برنامه‌ریزی کردیم، اما در ۲ شب اول، شرایط برای اجرای نقشه‌مان فراهم نشد. باید کمپرسی به محل می‌آوردیم و... و با توجه به حضور نیروهای شهربانی در خیابان، امکان‌پذیر نمی‌شد. اما بالاخره در شب سوم، مجسمه پایین کشیده‌شد و این حرکت جوانان انقلابی، حسابی در کرمان سر و صدا به‌پا کرد.

سرباز فراری حکومت پهلوی، محبوب‌ترین فرمانده شد

*گفتید حاج قاسم برای تمام فعالیت‌های ضد حکومتی، آماده بود...

- بله. مثلاً من یک سال از حاج قاسم بزرگ‌تر بودم و سال ۵۳ تا ۵۵ رفتم خدمت سربازی‌ام را انجام دادم. ایشان هم قاعدتاً دیگر تا سال ۵۵ باید برای خدمت اقدام می‌کرد، اما نکرد. اصلاً بنا نداشت این کار را بکند. دوست نداشت در نظام پهلوی خدمت سربازی‌اش را انجام دهد؛ و عاقبت هم سربازی نرفت. اما همین جوان، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تبدیل به یکی از سربازان شایسته و فرماندهان شاخص نظام جمهوری اسلامی شد. به جرات می‌توانم بگویم در ایران که هیچ، این سابقه سربازی، در تمام دنیا بی‌سابقه است. واقعیت این است که سردار سلیمانی قریب به ۴۰ سال، پوتین از پایش درنیامد.


در ادامه مطلب بخوانید...

دوره آموزشی به مربی گری شهید «محمد ناظری» - حاج قاسم سلیمانی، نفر پنجم ایستاده از چپ- شهید ناظری، ردیف اول نشسته، نفر سوم از چپ

حاج قاسم و شهید «محمد ناظری»، شاگرد و استاد جدانشدنی

*پیروزی انقلاب، شروع همراهی شما با سردار سلیمانی در یک حوزه جدید بود. از این دنیای جدید بگویید.

- بعد از پیروزی انقلاب، وارد بسیج شدیم و شروع به فعالیت کردیم. بعد از آن، در سال ۵۹ به‌عنوان پاسدار به سپاه ملحق شدیم و بعد از گذراندن دوره‌های مختلف، هر دو به‌عنوان مربی شروع به فعالیت کردیم. مدتی بعد، برای شرکت در یک دوره تربیت مربی و فرماندهی به تهران اعزام شدیم. آنجا حاج قاسم به مباحث تاکتیکی و عملیاتی گرایش پیدا کرد و من به مباحث سلاح‌شناسی. سردار از همان ابتدا، به همین حوزه علاقه داشت و در ادامه، عامل موفقیتش هم همین قوت در مباحث تاکتیکی بود. با آن شرایط جسمانی بسیار مناسب هم، آمادگی خوبی برای فعالیت و تحرکات میدانی داشت. طوری که اگر ما یک بار یک حرکت را انجام می‌دادیم تا نیروهای آموزشی یاد بگیرند، ایشان ۵ بار آن حرکت را انجام می‌داد.

جالب است بدانید در آن دوره آموزشی در تهران، یک دوره تخصصی هم گذراندیم که سردار شهید «محمد ناظری»، مربی ما در آن دوره بود. این، شروع آشنایی حاج قاسم با شهید ناظری بود و در ادامه که وارد جنگ شدند و حاج قاسم تیپ ثارالله (ع) را تشکیل داد، رابطه‌شان خیلی صمیمی شد. این رابطه استاد و شاگردی حفظ شد و در بعضی موارد هم سردار سلیمانی، سردار ناظری را به‌عنوان مشاور خود انتخاب می‌کرد.

روز آخر دوره آموزش عمومی پاسداری- سال ۱۳۵۹- سردار سلیمانی،
نفر سمت راست- سرهنگ مهرابی پور، نفر سمت چپ

وقتی حاج قاسم در فرودگاه نگهبانی می‌داد

*شروع جنگ تحمیلی، برای شما هم با غافلگیری همراه بود و آنطور که شنیده‌ایم، برنامه‌های از پیش تعیین‌شده برای گروهتان را تغییر داد. آن موقع، شما و حاج قاسم کجا بودید و چه می‌کردید؟

- روزی که شیپور جنگ به‌صورت رسمی نواخته‌شد، درست مصادف بود با روز پایان دوره آموزش پاسداری ما. آن روزها هنوز کشور با غائله کردستان دست‌به‌گریبان بود و براساس تدبیر فرمانده سپاه کرمان، قرار بود همه ما شرکت‌کنندگان آن دوره هم به کردستان اعزام شویم. اما ساعت ۱۴ روز ۳۱ شهریور با شروع جنگ تحمیلی، همه‌چیز زیر و رو شد. با صلاحدید فرماندهی، ما که زبده‌ترین و بهترین نیروها بودیم –و بعدها بسیاری از اعضای گروهمان هم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند- برای یک مسئولیت جدید انتخاب شدیم.

در آن مقطع، محافظت از اماکن حساس شهر کرمان ازجمله فرودگاه، هوانیروز و صدا و سیما را به ما سپردند. گروه ما به همراه یک مربی در فرودگاه مستقر شدیم. آن روزها فرودگاه کرمان از این جهت بیشتر موردتوجه بود که بعد از پیروزی انقلاب، هواپیمای شاه و فرح را به آنجا انتقال داده‌بودند و باید از آن مراقبت می‌شد. کار ما از همان روز شروع شد و نیروها ازجمله حاج قاسم، در شیفت‌های مشخص در فرودگاه نگهبانی می‌دادند. این روال ادامه داشت تا اینکه به‌طور رسمی وارد جریان جنگ و عملیات‌ها شدیم.

پادگان آموزشی قدس کرمان- اواخر سال۵۹- دوران مربی‌گری- حاج قاسم، سمت راست- سرهنگ مهرابی پور، نفر وسط

*پس در جنگ هم همچنان در کنار هم ماندید...

- همراهی‌مان در جنگ، کوتاه بود. اولین عملیات گسترده سپاه در دوران دفاع مقدس، عملیات «کرخه کور» بود و ما هم در آن شرکت داشتیم. سردار به‌عنوان جانشین فرمانده گردان نیروهای اعزامی از کرمان و من هم به‌عنوان فرمانده گروهان در آن عملیات حضور داشتیم. حاج قاسم در آن عملیات مجروح و در بیمارستان بستری شد. به لطف خدا عملیات موفقیت‌آمیز بود و نام عملیات هم از «کرخه کور» به «کرخه نور» تغییر کرد. حاج قاسم بعد از ترخیص به اهواز برگشت تا پیگیر امور مجروحان و شهدای گردان باشد، اما من برگشتم کرمان و به ادامه کار مربی‌گری مشغول شدم. آن روزها (حدود آذرماه سال ۶۰) قرار بود عملیات طریق‌القدس، عملیات آزدسازی بستان انجام شود. از طرف فرماندهان به ایشان پیشنهاد شد فرماندهی ۲، ۳ گردانی که از کرمان قرار بود در آن عملیات شرکت کنند را بر عهده بگیرد.

از قضا سردار در آن عملیات هم به‌شدت مجروح و به بیمارستان منتقل شد. این بار، اما غیر از مجروحیت، یک توطئه هم جان ایشان را تهدید می‌کرد. یک پزشک از هواداران گروهک منافقین در بیمارستان بود که می‌خواست با کارشکنی در مراحل درمان، به سردار آسیب برساند. اما به لطف خدا و با هوشیاری ۲ خانم پرستار متعهد، ایشان از آن فضا فراری داده‌شد و خطر رفع شد.

حاج قاسم سلیمانی در جمع بچه‌های لشکر۴۱ ثارالله (ع) کرمان

شما نمی‌آیید، نیایید!

*به‌این‌ترتیب، بعد از عملیات کرخه نور، دیگر شما و حاج قاسم در کنار هم نبودید؟

- با اتفاقاتی که در ادامه جنگ افتاد، راه ما به‌لحاظ موقعیت خدمت از هم جدا شد. بعد از آن مجروحیت سخت، حاج قاسم به قرارگاه گلف اهواز رفت و آنجا شهید حسن باقری به ایشان پیشنهاد کرد بچه‌های کرمان را در قالب یک تیپ سر و سامان بدهد. سردار این مسئولیت را پذیرفت و از آنجا تیپ ۴۱ ثارالله (ع) کرمان متولد شد. وقتی سردار به کرمان آمد برای انتخاب نیروها و کادر فرماندهی موردنیازش برای تشکیل تیپ جدید، در پادگان آموزش با هم دیدار و صحبت کردیم.

آن موقع نمی‌دانم از روی تنگ‌نظری بود یا دلسوزی، گفتم: قاسم! ببین! ما اینجا در این پادگان به‌عنوان فرمانده گردان در هر دوره ۴۰، ۴۵ روزه، ۳۰۰ تا ۴۰۰ نیروی بسیجی را آموزش می‌دهیم و می‌فرستیم جبهه. به نظرم وجودمان اینجا موثرتر است تا اینکه برویم منطقه و یک تیپ تشکیل دهیم. حاج قاسم در جواب گفت: «شما نمی‌آیید، نیایید.» من هم گفتم: می‌مانم. خلاصه ایشان با بچه‌های باتجربه کرمان ازجمله نیروهایی که در خاموش کردن غائله کردستان مشارکت داشتند، به منطقه برگشت و تیپ ۴۱ ثارالله (ع) کرمان را سازماندهی کرد. از این مرحله، ارتباط ما به این شکل ادامه پیدا کرد که ایشان با من و مسئولان پادگان آموزش تماس می‌گرفت برای هماهنگی عملیات‌ها. من در برخی عملیات‌ها مثل فتح‌المبین و رمضان هم شرکت داشتم، اما به‌طور طبیعی و با توجه به مسئولیت‌هایی که در شهرهای مختلف داشتیم، از آن زمان تا پایان دفاع مقدس، ارتباطمان کمتر از سابق شد.

سردار سلیمانی و سرهنگ مهرابی پور در یکی از جلسات دورهمی

حاج قاسم نبود، رزمنده‌ها همدیگر را گم می‌کردند

*البته همانطور که شما هم اشاره کردید، حاج قاسم بعد از پایان جنگ تحمیلی هم مدام در میدان جنگ بود؛ هر مقطع در جبهه‌ای متفاوت. با توجه به مسئولیت‌های سنگین و حساس ایشان، ارتباطتان چطور حفظ شد؟

- درست است. حاج قاسم قریب ۴۰ سال مبارزه کرد و مشتاق این کار هم بود. بعد از پایان جنگ تحمیلی، ایشان خودش به فرمانده وقت سپاه پیشنهاد کرد مأموریت مقابله با اشرار شرق کشور و خلع سلاح آن‌ها را به لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان واگذار کنند. با پیشنهاد فرمانده سپاه و موافقت مقام معظم رهبری، این درخواست پذیرفته شد و حاج قاسم تا حدود سال ۷۶ در این مسئولیت خدمت کرد. بعد از آن هم توسط آقا به فرماندهی نیروی سپاه قدس انتخاب شد و تا زمان شهادت، یک لحظه آرام‌وقرار نداشت و در فرماندهی جبهه مقاومت افتخارات فراوانی کسب کرد.

با این حال و با تمام مسئولیت‌ها و مشغله‌هایی که داشت، اگر نگویم تنها فرمانده، یکی از معدود فرماندهانی بود که ارتباطش را با تمام نیروهای تحت امرش در ۸ سال دفاع مقدس حفظ کرد. حاج قاسم هر سال حداقل ۲ جلسه دورهمی برای این نیروها برگزار می‌کرد؛ یکی در ماه مبارک رمضان و دیگری در ایام فاطمیه. بچه‌ها را دعوت و در بیت‌الزهرا (س) –حسینیه‌ای که در خانه‌اش برپا کرده‌بود- دور هم جمع می‌کرد. برنامه ماه رمضان، هم افطاری بود، هم خوش‌وبش و تجدید دیدار و هم توجیه سیاسی اوضاع منطقه. اگر این جلسات به همت سردار نبود، بچه‌های لشکر ۴۱ ثارالله (ع) بعد از پایان جنگ همدیگر را گم می‌کردند و هرکدام در گوشه‌ای فراموش می‌شدند.

حتی یک‌بار در سال ۹۲ به پیشنهاد حاج قاسم، با ۱۰۰ و خرده‌ای از بچه‌های لشکر ازجمله فرمانده گردان‌ها، فرمانده گروهان‌ها و مسئولان معاونت‌ها، دسته‌جمعی رفتیم منطقه و از مناطق عملیاتی که لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان در آن شرکت داشت، بازدید کردیم. آن برنامه، هم تجدید خاطره بود هم توجیه عملیات‌ها از زاویه دیده‌نشده. یعنی عملیات‌ها توسط حاج قاسم از زاویه دید فرمانده لشکر برای ما توجیه شد. آن برنامه، برای همه ما جالب بود و سردار از این قبیل ابتکارات، کم نداشت.

*با توصیفی که از دیدارهای خاطره‌انگیز و مستمر هر ساله با حاج قاسم کردید، می‌شود حدس زد امسال ایام فاطمیه و ماه مبارک رمضان چقدر برای شما و همرزمان سردار در لشکر ۴۱ ثارالله (ع) سخت گذشته...

- راحت بخواهم بگویم، دیوانه‌کننده بود. در تمام سال‌های بعد از دفاع مقدس، اولین بار بود که در ایام فاطمیه و ماه مبارک رمضان دور هم جمع نشدیم و همین اتفاق باعث شد جای خالی حاج قاسم و نقشی که در انسجام بچه‌های لشکر در این سال‌ها داشت را با تمام وجود حس کنیم.

سرهنگ مهرابی پور در یادمان شهدای آموزش استان کرمان

حاج قاسم، شهید هفتاد و پنجم شد!

*آخرین بار چه زمانی با سردار ملاقات داشتید؟

- حاج قاسم حدود یکی دو ماه قبل از شهادتش، سفری به کرمان داشت که در جریان آن سفر و در گلزار شهدا همدیگر را دیدیم و صحبت کردیم. من چند سالی است به همراه گروهی از پیشکسوتان حوزه آموزش، حرکتی را برای زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدای آموزش کرمان شروع کرده‌ام و تشکلی به نام «مجمع یاران آموزش استان کرمان» را هم تشکیل داده‌ام و به‌عنوان دبیر این مجمع خدمت می‌کنم. ما در استان کرمان ۷۴ مربی شهید در حوزه آموزش نیروها داشتیم و فکر کردیم خوب است خاطرات این شهدای عزیز را جمع‌آوری و در قالب کتاب، منتشر و ماندگار کنیم. علاوه‌براین، با دوستان پیشکسوت در حوزه آموزش دور هم جمع می‌شویم، به دیدار خانواده شهدا می‌رویم و...

سال ۸۷ که خاطرات ۴۰ مربی شهید مرکز آموزش شهید بهشتی کرمان را در قالب کتاب «چلچله‌ها» تدوین کرده‌بودیم، خدمت سردار رسیدیم. ایشان متنی برای ادای احترام به شهدای آموزش نوشتند که در ابتدای کتاب هم آن را آوردیم. در آن دیدار بود که حاج قاسم ضمن استقبال از فعالیت ما، توصیه کرد کار را گسترش دهیم و خاطرات تمام مربی‌های شهید بسیج استان حتی در سال‌های قبل از جنگ را هم جمع‌آوری کنیم. با تذکر و توصیه ایشان بود که تعداد شهدای آموزش استان به ۷۴ شهید رسید. سردار قرار بود به دفتر مجمع هم بیاید و هم بازدیدی داشته‌باشد و هم از راهنمایی‌هایش بهره ببریم، اما ناباورانه از بین ما رفت و نامش به‌عنوان هفتاد و پنجمین شهید آموزش استان کرمان ثبت شد. از نگاه ما، حاج قاسم، «شهید شاخص آموزش» است.

*شهادت حاج قاسم حتی برای شما هم که عمری از نزدیک شاهد مجاهدت‌های ایشان در جبهه‌های مختلف بودید، باورنکردنی بود؟

- بله. هنوز هم شهادتش را باور ندارم. با اینکه می‌دانستم حاج قاسم اصلاً زمینی نیست و حتماً بالاخره شهید می‌شود، با اینکه می‌دانستم شهید زنده است، با اینکه می‌دانستم همیشه در میان آتش و خون است، اما باز هم خبر شهادتش برایم باورکردنی نبود. تا روزها، اصلاً نمی‌توانستم عنوان «شهید» را برای حاج قاسم به کار ببرم. هنوز هم بعد از ۵ ماه از شهادتش، گهگاه که سحرها و نیمه‌شب‌ها سر مزارش می‌روم، از خود بیخود می‌شوم. اصلاً نمی‌توانم سر مزارش بنشینم و مثلاً فاتحه بخوانم. باید چند متری از مزارش فاصله بگیرم تا بر خودم مسلط شوم. باور اینکه حاج قاسم از میان ما رفته، خیلی سخت است، خیلی...

سر مزار حاج قاسم، یادتان می‌کنم

*پایان این گفتگو شاید فرصت مغتنمی باشد برای بیان یک درد دل. ما و خیلی‌ها بعد از شهادت سردار، با این وعده دلمان را آرام کردیم که عید نوروز می‌رویم کرمان پیش حاج قاسم و دلی سبک می‌کنیم. اما کرونا آمد و تمام نقشه‌هایمان را نقش بر آب کرد...

- حالا که اینطور است، من ان‌شاءالله یک سحر به نیابت از شما و همه دوستداران حاج قاسم، سر مزار ایشان می‌روم و نایب‌الزیاره‌تان خواهم بود.

منبع: فارس


تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.

ارتباط با ما

  • موبايل: ...
  • تلفن ثابت: ...
  • فکس: ...
  • ايميل: 313jamaz@gmail.com
  • آدرس پستي: ايران- مشهد