توسل
توسّل از نظر لغت یعنی اتّخاذ «وسیله» برای نزدیک شدن به چیزی.
و «وسیله» در لغت به معنای نزدیک شدن(1) درجه(2)، چاره جویی برای رسیدن به چیزی با میل و رغبت(3) و هر چیزی که به وسیله آن، نزدیک شدن به دیگری ممکن باشد.(4)
در اصطلاح مقصود از توسل آن است که بنده چیزی یا شخصی را نزد خداوند واسطه قرار دهد تا او وسیله ی نزدیکی اش گردد.(5)
جایگاه توسل در زندگی
محور اصلی فکری و اعتقادی هر انسان موحد و مؤمن این است که در جهان هستی، مؤثری جز ذات خداوند وجود ندارد و همه تاثیر و تأثرات با اذن تکوینی خداوند صورت می گیرد. و اگر در این اصل اعتقادی ذره ای خلل وارد شود، فرد از دایره توحید و ایمان خارج خواهد شد.
اما از سویی دیگر باید توجه داشت که خداوند جهان مادی را بر اساس نظام اسباب و مسببات قرار داده است و فیض خود را تنها از طریق مجاری و اسباب اعطا می کند؛(6) این سخن بدین معناست که انسان برای رسیدن به مقصود خویش، باید به اسباب و وسایط متوسّل شود.
به عنوان مثال اگر بخواهد زمین خشک و بایری را تبدیل به مزرعه ای سر سبز و یا باغی آباد کند، باید زمین را شخم بزند، نهال یا دانه و بذر درون زمین بکارد، به موقع کود و آب بدهد، به اندازه لازم سم پاشی کند و...
اگر می خواهد به طبقه دوم یا سوم یک ساختمان برسد، باید از پله های آن بالا رود، یا سوار آسانسور یا پله برقی شود و همین طور در سایر کارهای روزمره زندگی، انسان به اسباب و وسایل برای رسیدن به مقصود خود تمسّک و توسّل می جوید؛ به عنوان مثال سوار اتومبیل می شود تا زودتر به محل کار برسد، با دستان خود کلید را به کار می گیرد تا در را باز کند، وقتی تشنه می شود سراغ آب می رود و وقتی مریض می شود، از راه طبابت و دارو، مریضی را برطرف می کنند، از رایانه برای به دست آوردن امور مورد نیاز سود می جوید و ده ها نمونه دیگر که نشان می دهد همه ی ما در بر آوردن حاجات خود از اسباب و وسایل بهره می جوییم و این به طور کامل امری عادی و روزمره است.
بر این اساس، توسّل لازمه زندگی انسان در جهان هستی است؛ جهانی که بر آن قانون اسباب و مسببات حکم فرما است. بنابراین، خداوند ـ که هستی عالم از او است و ادامه ی هستی و هر حرکت، نیرو و تغییری وابسته به او و ناشی از فیض او است ـ خود برای اعطای فیض خویش، مجاری و اسبابی را قرار داده است.
این ها در امور عالم طبیعت است. در عالم معنا و ملکوت هم انسان از اسباب و وسایلی برای رسیدن به هدف خود استفاده می کند که به اجبار اسباب و وسایل غیر مادی و غیر طبیعی هستند.
ما برای رسیدن به کمال معنوی از اسباب معنوی سود می جوییم و توسل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، امامان معصوم علیهم السلام و اولیاء و صلحاء و... در این راستا تحقق می یابد. ما از آنان می خواهیم با توجه به مقام قرب و منزلتی که در نزد خداوند دارند ما را دعا کرده و دستگیری نمایند تا به حاجت هایمان دست یابیم. خداوند نیز انسان را در جهت کسب کمالات معنوی و قرب به درگاه خویش، امر به تمسک به وسایل؛ یعنی، امر به توسل کرده و فرموده است: «یّا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابتَغُوا اِلَیهِ الوَسِیلَةَ ـ ای مؤمنان! پروای الهی داشته باشید و به سوی او وسیله تحصیل کنید».(مائده/35)
با تمام وضوح و عقلی بودن این بحث، برخی از وهابیون بر اساس جمود فکری خود چنین فتواهایی می دهند:
شیخ عبدالعزیز بن باز مفتی سابق حجاز می گوید: «توسل به جاه، و برکت یا حقِ کسی بدعت است، ولی شرک نیست؛ از همین رو هرگاه کسی بگوید: "اللّهمّ إنّی أسألک بجاه أنبیآئک أو بجاه ولیّک فلان أو بعبدک فلان أو بحقّ فلان أو برکة فلان"جایز نیست، بلکه بدعت و شرک آلود است».(7)
شیخ صالح بن فوزان می گوید: «هر کس به خالق و رازق بودن خداوند ایمان آورد، ولی در عبادت واسطه هایی بین خود و خداوند قرار دهد، در دین خدا بدعت گذارده است... و اگر به وسائط متوسل شود (به جهت جاه و مقام آنان) بدون آن که آنان را عبادت کند، این بدعت حرام و وسیله ای از وسایل شرک است...». (8)
و گروه فتوای وهابیان، در جواب سؤالی از توسل می گویند: «توسل به ذات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و غیرِ او (از انبیا و صالحان) جایز نیست. همچنین توسل به جاه پیامبر(ص) و غیر او حرام است؛ زیرا این عمل بدعت است و از پیامبر(ص) یا صحابه حکمی در این مورد نرسیده است...». (9)
در پاسخ به این سخن ضمن یادآوری تأیید قرآنی،(10) روایی و عقلی توسل، به چند نمونه از توسلات صحابه به انبیا و به ویژه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می کنیم؛ چرا که آنان مدعی اند که این مسئله در سیره وجود نداشته و کاری نوظهور و بدعت است.
مردی نابینا خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: «از خدا بخواه مرا بهبود بخشد. پیامبر به او فرمود: اگر خواستی دعا می کنم، و اگر بخواهی صبر کنی، برای تو بهتر است.» عرض کرد: «دعا بفرمایید.»
پیامبر به او فرمود: «وضو بگیر، وضوی نیکو و این دعا را بخوان: اللّهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبیک محمد نبی الرحمه. یا محمد انی توجهت بک الی ربی فی حاجتی لتقضی لی. اللّهم شفعه فی؛ پروردگارا! من به وسیله پیامبرت محمد پیامبر رحمت، به سوی تو می آیم و از تو درخواست می کنم. ای محمد! من برای درخواست حاجتم از خداوند نزد تو آمدم و تو را وسیله قرار دادم تا خواسته ام برآورده گردد. خداوندا! او را شفیع و وسیله من قرار ده.» (11)
طبرانی در معجم الکبیر از عثمان بن حنیف روایت کند که: «مردی برای نیاز خویش نزد عثمان بن عفان آمد و شد می کرد ولی عثمان به او و خواسته او توجهی نشان نمی داد. آن مرد ابن حنیف را دید و از وضع موجود شکوه کرد.
عثمان بن حنیف به او گفت: به وضو خانه برو وضو بگیر. سپس به مسجد درآی و دو رکعت نماز بگزار و بگو: اللّهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبینا محمد نبی الرحمة. یا محمد انی اتوجه بک الی ربی لتقضی حاجتی و تذکر حاجتک؛ پروردگارا! من به وسیله پیامبرمان محمد، پیامبر رحمت، به سوی تو می آیم و از تو درخواست می کنم. ای محمد! من برای رفتن به سوی خدا نزد تو آمدم و تو را وسیله قرار دادم تا حاجتم برآورده گردد. سپس خواسته ات را یادآور می شوی.
آن مرد رفت و آنچه به او گفته بود انجام داد. سپس به در خانه عثمان بن عفان آمد که ناگهان دربان خانه نزد او آمد و دستش را گرفت و وارد مجلس عثمان کرد. او نیز وی را روی زیرانداز کنار خود نشانید و گفت: خواسته ات چیست؟ او خواسته اش را بیان کرد و وی آن را برآورده ساخت. سپس به او گفت: تو تا این ساعت نیازت را یادآور نشده بودی. و گفت: هر نیاز و حاجت دیگری که داری بیان کن.» (12)
در صحیح بخاری است که: «عمر بن خطاب هر گاه قحطی می شد عباس بن عبدالمطلب را شفیع و وسیله قرار می داد و می گفت: اللّهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فتسقینا، و انا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا قال فیسقون؛ پروردگارا! ما در گذشته با توسل به پیامبرمان به سوی تو می آمدیم و تو بارانمان می دادی و سیرابمان می کردی. و اکنون با توسل به عموی پیامبرمان به سوی تو می آییم. پس، بارانمان ده و سیرابمان کن. راوی گوید: پس از آن باران می بارید و سیراب می شدند.» (13)
در دوران عمر بن خطاب خشکسالی پدیدار گشت. بلال بن حرث نزد قبر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت:«یا رسول الله استسق لامتک فانهم هلکوا؛ای پیامبر، برای امت خود طلب باران کن که هلاک می شوند.» (14)
در تدوین این نوشتار از مجموع کتاب های استاد رضوانی بهره وافر برده شد.
پی نوشت ها:
1) لسان العرب ج11 ص724 تاج العروس ج 8 ص154
2) همان
3) المفردات فی غریب القرآن ص 524.
4) لسان العرب، المنجد.
5) روح المعانی آلوسی، ج3، ص124.
6) بحارالانوار، ج 2، ص 90. در سخن امام صادق(ع) چنین آمده است: خدای سبحان برای هر چیزی سببی قرار داده و امتناع دارد که چیزها را جز به وسیله ی اسباب آن ها به اجرا در آورد. (سنّتش بر این است که اشیا و افعال را بر اساس اسباب خود و بر محور نظم و قانون علّت و معلول صورت دهد.) کافی، ج1، ص 183
7) مجموع فتاوی و مقالات متوعه، بن باز ج4، ص 311.
8) المنتقی من فتاوی الشیخ بن فوزان، ج2، ص 54.
9) البدع و المحدثات و ما لا اصل له، 265.
10) یوسف97-98. نساء، 64.
11) صابونی، محمدعلی، مختصر تفسیر ابن کثیر، ج1، ص410؛ ثعالبی، ابوزید، تفسیر ثعالبی، ج 2، ص257.
12) بیضاوی قاضی ناصرالدین، تفسیر بیضاوی، ج 1، ص 222؛ ابی مسعود، محمد بن المصطفی العمادی، تفسیرابن مسعود، ج 2، ص 158؛ صابونی، محمدعلی، صفوة التفاسیر، ج 1، ص286.
13) تفسیر فخررازی، ج 6 ـ 10، ص 166
14) ابن حجر. الفتح الباری فی شرح البخاری، ج2، ص412؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج7، ص482؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج56، ص489
یکی از سخنان وهابیان، این است: «شیعه، مشرک است؛ زیرا مرده پرست است و از مردگان درخواست کمک می نماید».
برای روشن شدن حقیقت، توجه خوانندگان ارجمند را به چند مطلب جلب می کنیم.
معنای شرک
در بعضی از کتاب های لغت آمده است: شرک، همان سهیم و شریک بودن در چیزی با دیگری یا دیگران است. در حقیقت انسان شریک، از چیزی سهم و نصیبی دارد؛ مانند این که شخصی دیگری را در سود خرید و فروش چیزی شریک خود قرار دهد.
نظر بزرگان وهابی درباره شرک
شیخ عبد العزیز بن باز- مفتی بزرگ و معروف وهابیان معاصر- می گوید:
«دعا، از مصادیق شرک است و هر کس در هر بقعه و مزاری از مزارهای زمین بگوید: یا رسول الله، یا نبی الله، یا محمد به فریادم برس، مرا یاری نما، مرا شفا بده و مانند این درخواست ها، با گفتن این سخنان برای خدا شریک در عبادت قرار داده و در حقیقت پیامبر یا آن شخص را عبادت نموده است...»(1).
وی در جای دیگر می گوید:
«آنچه از انواع شرک در کنار قبور انجام می گیرد، قابل توجه است! از باب نمونه: صدا زدن صاحبان قبرها، استغاثه به آنان، درخواست شفای بیماران، درخواست پیروزی بر دشمنان و مانند آن، همه این ها از انواع شرک اکبر است، که اهل جاهلیت به آن می پرداختند».(2)
در پاسخ می گوییم: شایسته است مفاهیم هر چیزی را از دیدگاه قرآن و روایات معتبر بسنجیم و آنها را معیار شناخت حق و باطل بدانیم.
مفهوم عبادت
بی شک پایه و اساس دعوت پیامبران الهی، «توحید» و نفی شرک و بت پرستی و «عبادت خداوند» بوده است. قرآن کریم در این باره آیات فراوانی دارد که به یک نمونه از آن اشاره می کنیم:
(وَ لَقَد بَعَثنَا فی کلِّ أمَّه رَّسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوتَ)؛(3) «ما در هر امتی رسولی فرستادیم که (به آنان بگویند:) خدای یکتای را بپرستید و از طاغوت دوری کنید».
آنچه مورد بحث و گفتگوی ما با وهابیان است، این است که معیار و میزان شرک و توحید چیست؟
البته این موضوع، بحث گسترده ای را می طلبد، بنابراین به چند نکته مهم بسنده کرده و بحث تفصیلی آن را به کتاب های مناسب واگذار می نماییم.
عبادت ازدیدگاه اسلام، ارکانی دارد که با بودن آنها، عبودیت و بندگی تحقق یافته و بدون آنها، مانعی نداشته و در حقیقت عبادتی در کار نیست:
1. کاری که انجام می شود، گویای خضوع و ذلّت آدمی در برابر کسی یا چیزی باشد.
2. انگیزه انسان برای انجام آن کار، اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت آن کسی یا آن چیز باشد.
بنابراین «نیت» نقش اساسی در تحقق عبادت دارد و هر نوع تواضع و فروتنی نسبت به غیر خدا را نباید عبادت بشماریم.
به بیان دیگر، هر جا که انسان کسی یا چیزی را در برابر خدای متعال مستقل شمرده و بدون «اذن الهی» در برابر او تواضع و خضوع و ذلت نشان دهد، مذموم و شرک آمیز است و نسبت به آن نهی شده است.
اما در جایی که توسل، فروتنی، کمک خواستن و مانند آن از غیر خداوند، با عدم اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت او، بلکه با اذن و عنایت خداوند باشد، اشکالی ندارد؛ و این کار نه تنها مذموم نیست، بلکه به آن سفارش شده است!
خضوع در برابر غیر خدا
اگر چه در لغت، «عبادت» را به معنای «اظهار تذلل» گرفته اند،(4) اما هر تواضع و خضوعی به طور مطلق و به هر شکلی از دیدگاه اسلام عبادت به شمار نیامده، بلکه در برخی از آیات نسبت به انجام آن سفارش شده است. از باب نمونه، قرآن به خصوع در برابر پدر و مادر دستور داده و می فرماید:
«بال های تواضع خویش را از محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر!»(5)
نیز در جای دیگر می فرماید:
«خداوند گروهی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند؛ در برابر کافران، سرسخت و نیرومندند»(6).
افزون بر این، خداوند گاهی به کاری که نهایت خضوع در برابر دیگران است، دستور داده و به فرشتگان امر می کند که بر آدم سجده کنند! آن جا که می فرماید:
(و إذ قُلنا للملائکهِ اسجُدُوا لِآدمَ فسَجَدوا إلا إبلیسَ أبی و استکبرَ و کان من الکافرین)؛(7)
« (و یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده و خضوع کنید، همگی سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد».
نیز در جای دیگر از سجده نمودن فرزندان یعقوب به یوسف (علیه السلام) یاد نموده، ولی از آن نکوهش نکرده است! آنجا که می فرماید: «همه برای یوسف به سجده افتادند».(8)
اگر در حقیقت و واقع، این نوع تعظیم و احترام ها «عبادت» و «شرک» به شمار می آمد، چگونه خداوند متعال به آن امر می نمود؟!
توسل
کمک خواستن از غیر خدا و توسل- که خود نوعی تمسک به وسیله است- در قرآن و روایات به آن دعوت شده است؛ توسل به واجبات دینی، به اسما و صفات خدا، به قرآن کریم، به دعای مؤمنان، به دعای پیامبر بزرگ اسلام و به شخص وی- چه در زمان حیات و چه پس از رحلتش- و مانند آن، هر کدام دلیل قرآنی یا روایی دارد که در این جا به حدیثی که گروهی از بزرگان اهل سنت آورده اند و آن را حدیث صحیحی دانسته اند، بسنده می کنیم.
عثمان بن حنیف گوید: نابینایی خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدن و گفت: دعا کن خدا، مرا شفا دهد. حضرت فرمود: اگر بخواهی دعا می کنم و اگر بخواهی و بتوانی صبر کنی، برایت بهتر است.
وی گفت: خدا را بخوان، دعا کن! آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وضوی نیکو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و پس از آن چنین دعا کن:
«پروردگارا! من از تو درخواست می کنم و به واسطه پیامبرت «محمد» که پیامبر رحمت است، به سوی تو روی می آورم. ای محمد! من به وسیله تو، به پروردگارم روی آورده ام تا حاجتم برآورده گردد. پروردگارا! شفاعت او را در حق من پذیرا باش!»
ابن حنیف می گوید: ما هنوز در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم که آن پیرمرد بر ما وارد شد، گویا اصلاً نابینا نبوده است!(9)
در این ماجرا و حدیث می بینیم که پیامبر بزرگ اسلام، چگونه به او می آموزد که به خود آن حضرت و صفات برجسته اش توسل جوید و از خدا حاجت خود را بطلبد!
جالب این است که این جریان بار دیگر در زمان عثمان بن عفان، تکرار شده و چنین آورده اند:
مردی در دوران حکومت عثمان چند بار برای انجام کاری نزد وی رفت و نتیجه ای نگرفت، روزی عثمان بن حنیف را دید و ماجرای خود را با او در میان گذاشت، وی گفت: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو:
«پروردگارا! من تو را می خوانم و به وسیله «محمد» پیامبر رحمت به تو روی می آورم. این محمد! من به وسیله تو، به پروردگارت روی آوردم تا حاجتم برآورده گردد...»
او این کار را انجام داد و نزد خلیفه رفت و حاجتش برآورده شد، آن گاه با عثمان بن حنیف دیدار نمود و پرسید: سند این دعای تو چیست؟ وی گفت: من با گروهی در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم که مردی نابینا وارد شد و در خواست دعا کرد؛ حضرت همین کاری را که به تو گفتم، به او آموخت و نتیجه گرفت.(10)
اکنون باید گفت: درخواست دعا از میت، سودمند است و «پرستش» به شمار نمی آید و این که وهابیان گفته اند: «درخواست از زنده جایز است و پرستش نیست، اما درخواست از میت شرک است؛ زیرا که او قادر بر انجام کاری نیست»، این سخن صحیح نیست و ما آن را نمی پذیریم؛ زیرا باید گفت: اولاً اولیای الهی از حیات و زندگی برزخی برخوردارند، ک این مطلب را در پاسخ به سؤال دوم توضیح داده ایم؛ ثانیاً معیار و ملاک برای پرستش و توحید و شرک، زنده یا مرده بودن شخص درخواست شونده نیست، بلکه ملاک این است که هر جا کمک خواستن از غیر خدا- خواه انسان و خواه چیز دیگر- با این اعتقاد باشد که او به طور مستقل ما را یاری می کند، این عمل «شرک» به شمار می آید، اما اگر با این اعتقاد باشد که او ما را با اذن الهی و در پرتو نیروی خدادادی یاری می کند، چنین کاری شرک نیست و با توحید سازگار است.
به هر روی، کمک خواهی و توسل در سیره اصحاب و دیگران نیز به چشم می خورد؛ مانند: توسل عبدالمطلب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران شیرخوارگی حضرت، توسل ابوطالب به آن حضرت در کودکی، توسل یهود مدینه به حضرت پیش از بعثت، توسل مردم مدینه به آن جناب هنگام قحطی، توسل عمر به آن حضرت، توسل ابوبکر به پیامبر پس از رحلتش، توسل بلال به قبر پیامبر و دیگر مواردی که در کتاب های اهل سنت آمده است.
جا دارد به آنان که خود را از «سلفیه» و پیروان سلف می دانند، گفته شود: چرا در توسل و شفاعت و کمک خواهی از زندگان و درگذشتگان، به سیره سلف و اصحاب عمل نمی کنید و مخالفان خود را به «شرک» متهم می نمایید؟!
پی نوشت ها
1- مجموع فتاوی بن باز، ج2، ص 549.
2- همان، ص 522.
3- نحل/ 36.
4- ر. ک: مفردات راغب، واژه «عبد».
5- اسراء/ 24.
6- مائده/ 54.
7- بقره/ 34.
8- یوسف/100
9- سنن ترمذی، ج5، رقم 3578؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص 441، رقم 1385؛ مسند احمد، ج4، رقم 8138.
10- معجم طبرانی، ج9، ص 30، رقم 8311.