بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
  • ...
  • 313jamaz@gmail.com
  • ايران- مشهد

کتاب وهابیت در ترازوی نقد

  • ۱۰۸۹
وهابیت نام فرقه‌اى است با ایدئولوژى بسته که اساسش بر ظاهرگرایى و تمسک بر ظاهر آیات و روایات و طرد هرگونه تأویل و مجازگویى استوار است. آنان بر این‌اساس بسیارى از اعمال و رفتار مسلمانان را در طول تاریخ اسلام زیر سؤال برده و فهم ناقص خود از شریعت را معیار ایمان و کفر مسلمانان قرار داده‌اند. این فرقه از آغاز پیدایش تاکنون، سایر مسلمانان را به شرک و کفر متهم کرده‌اند. از این رو، کندوکاو در اندیشه‌ها و برداشت‌هاى آنان از شعائر اسلام و دلایل آنان کارى بایسته تحقیق است که استاد ارجمند جناب آقاى حاج شیخ نجم‌الدین طبسى به زوایاى مختلف اندیشه آنان در این باره پرداخته و با تلاشى ستودنى نقد و بررسى نموده‌اند و جناب آقاى صفر سفیدرو با قلم شیواى خود آن را به فارسى ترجمه نموده است.  
وهابیت در ترازوى نقد (ترجمه الوهابیه دعاوى و ردود)
مشخصات کتاب:
سرشناسه : طبسی، نجم الدین، ۱۳۳۴ -
Tabasi, Najm al-Din
عنوان قراردادی : وهابیت در ترازوى نقد (ترجمه الوهابیه دعاوى و ردود)
عنوان و نام پدیدآور : وهابیت در ترازوى نقد (ترجمه الوهابیه دعاوى و ردود) ‪طبسی، نجم الدین،
مشخصات نشر : تهران: مشعر، ۱۳۹۲= ۲۰۱۳م.
مشخصات ظاهری : ۳۰۴ص.
شابک : 978-964-540-467-1
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : ترکی استانبولی.
موضوع : وهابیه -- دفاعیه ها و ردیه ها
شناسه افزوده : آتام، تورگوت، ۱۹۷۴ - م.، مترجم
شناسه افزوده : Atam, Turgut
رده بندی کنگره : BP۲۰۷/۶/ط۲و۹۰۴۵۱ ۱۳۹۲
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۴۱۶
شماره کتابشناسی ملی : ۳۲۴۶۵۶۷
ص: 1
عناوین اصلی کتاب شامل:
اشاره؛ دیباچه ؛ سرآغاز؛ پیش درآمد؛ فصل اول: شفاعت ؛ فصل دوم: تبرک جستن به قبور؛ فصل سوم: استغاثه و طلب حوائج ؛ فصل چهارم: زیارت قبور؛ فصل پنجم: به زیارت قبور رفتن زنان ؛ فصل ششم: نماز و دعا کنار قبور؛ فصل هفتم: بازسازى قبور و ساخت گنبد؛ فصل هشتم: روشن کردن چراغ روى قبر؛ فصل نهم: نذر؛ فصل دهم: سوگند به غیر خدا؛ فصل یازدهم: برگزارى جشن ها

 

کتاب السلف و السفیون

  • ۹۷۰

 

کتاب السلف و السلفیون توسط استاد نجم الدین طبسی به رشته تحریر در آمده است.

این کتابچه که به زبان عربی تالیف شده بحثی است استدلالی درباره‌ی "سلفیون" و جایگاهشان در سنت نبوی، هم چنین بررسی در امامت کبری، و خلافت الهی که با روایات متعدد و استناد به برخی کتب تاریخی نوشته شده است. سَلَفی به گروهی از مسلمانان گفته می‌شود که خود را پیرو سلف صالح می‌دانند و مدعی هستند که در عمل و اعتقاد خود از پیامبر اسلام، صحابه و تابعین تبعیت می‌کنند. ایشان در این کتاب به چند محور پرداخته است. در محور اول به مباحثی مانند تعریف سلفی گری، شخصیت ابن تیمیه و افکار و عقاید ابن تیمیه پرداخته اند. در محور دوم به این بحث اشاره شده که آیا سلفی از سنت پیامبر تبعیت می کند؟ و طی آن به برخی از عقاید سلفی ها اشاره کرده و آنان را منافی با سنت نبوی می داند. در محور سوم ادله مشروعیت خلافت ابوبکر را بررسی نموده است. و در محور چهارم بحث شورای شش نفره خلیفه دوم را از جهات مختلف بررسی کرده اند.

 

سرشناسه : طبسی، نجمالدین، 1334
عنوان و نام پدیدآور : السلف والسلفیون: بحث موضوعی استدلالی حولالسلفیین جذورهم وموقفهم منالسنۀالنبویۀ، و دراسۀ فی
الامامۀالکبری و الخلافۀالالهیۀ/ تالیف نجمالدین الطبسی.
. مشخصات نشر : قم: ذکری، 1430 ق= . 1388
21 سم. × مشخصات ظاهری : 152 ص.؛ 14
. فروست : مرکزالدراساتالتخصصیۀ لعلمالکلام. الکتبالکلامیۀ؛ 1
978-600-90955-1- شابک : 20000 ریال: 3
وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری.
یادداشت : عربی.
salaf & salafiyon : یادداشت : پشت جلد به انگلیسی
یادداشت : چاپ سوم.
. یادداشت : چاپ قبلی: امیرالعلم، 1426 ق= . 1384
152 ؛ همچنین به صورت زیرنویس. - [ یادداشت : کتابنامه: ص. [ 144
عنوان دیگر : : بحث موضوعی استدلالی حولالسلفیین وموقفهم منالسنۀالنبویۀ، و دراسۀ فی الامامۀالکبری و الخلافۀالالهیۀ
موضوع : سلفیه
موضوع : فقه سلفی
موضوع : سلفیه -- عقاید
1388 ط 2س 75 /BP207/ رده بندی کنگره : 5
297/ رده بندی دیویی : 416
شماره کتابشناسی ملی :1863603

 

دریافت کتاب
حجم: 750 کیلوبایت

چگونه پیشوایان و امامان شیعه، «علم غیب» داشتند و با این حال، زهر و سم را می خوردند؟؟

  • ۸۳۴

مورد دیگر از شبهه های وهابیان، این است: «چگونه پیشوایان و امامان شیعه، «علم غیب» داشتند و با این حال، زهر و سم را می خوردند، آیا این، نوعی خودکشی و هلاکت نفس نیست؟!».

نخست برای پاسخ، این مطلب را بیان می کنیم که «علم غیب» را به دو معنا گرفته اند:

1. علم غیب ذاتی؛ مقصود از آن، دانشی است که از درون یک موجود سرچشمه گرفته و اکتسابی نیست و حد و مرزی برایش وجود ندارد.

این نوع از علم غیب، ویژه خداست و هیچ موجودی در این علم همتای وی نیست؛ زیرا هر چه دیگران دارند، از اوست و جز او همه فقیر در ذات خویش اند.

2. علم غیب لدنّی؛ یعنی اینکه هرگاه اراده الهی- بنا بر مصلحت- بر این تعلق بگیرد که انسان والایی را از پس پرده غیب آگاه سازد، این امر شدنی است و کسی نمی تواند جلوی آن را بگیرد!

به همین جهت در قرآن کریم می فرماید:

(عالِمُ الغیبِ فلا یظهِرُ علی غیبهِ أحداً* إلاّ منِ ارتضی من رسولٍ فإنّهُ یسلُکُ من بین یدیه وَ من خلفه رصداً)؛ (18) «خدا دانای غیب است، هیچ کس را از غیب خویش آگاه نمی سازد جز پیامبرانی که خود برگزیده است».

بر این اساس می بینیم که حضرت نوح (علیه السلام)، حضرت یعقوب (علیه السلام) و حضرت مسیح (علیه السلام) از غیب خبر می دهند، پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از حادثه های مهمی خبر می دهد، مانند: خبر از شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام) به دست بدبخت ترین انسان ها، خبر از مرگ ابوذر در تنهایی، و حضرت علی (علیه السلام) نیز در نهج البلاغه، بسیاری از حوادث آینده را پیش گویی نموده، که نشانگر آگاهی وی از اسرار غیب است! مانند: مذمت اهل بصره پس از فتح بصره، و خبر از غرق شدن شهر بصره و عذاب الهی نسبت به آن، (19) و موارد فراوان دیگری که در تاریخ ثبت شده و سپس به وقوع پیوسته است.

نیز کمیل بن زیاد به حجاج جنایتکار گفت: امیر مؤمنان علی (علیه السلام) به من خبر داد که تو قاتل من هستی.(20)

در کتاب فضائل الخمسه، روایات فراوانی از کتاب های اهل سنت درباره گستردگی علم علی (علیه السلام) نقل شده است.(21)

چنان که قرآن از زبان حضرت مسیح (علیه السلام) نقل می کند که به قوم خود گفت:

(أُنَبِّئُکم بما تأکلون و ما تدّخرون فی بیوتکم)(22) «من به شما خبر می دهم که چه می خورید و چه چیزهایی را در خانه ذخیره می کنید».

بنابراین، واقعیت و حقیقت این است که رسولان الهی و امامان معصوم (علیهم السلام) از غیب آگاهی دارند و این موضوع در روایات ما آمده است و تردیدی در آن نیست؛ به همین جهت شیعه به آن اعتقاد دارد.

اکنون برای پرسش بالا، چند پاسخ گفته اند که برخی از آن ها را می آوریم:

1. علم غیب، تکلیف آور نیست

هر چند امامان شیعه، دارای علم غیب بوده و نسبت به رخدادهای گذشته و حال و آینده آگاهی داشته اند، اما این آگاهی برای آنان «تکلیف آور» نیست و باید مانند سایر افراد بشر بر اساس «علم عادی» زندگی کنند. بنابراین اگر چیز نوشیدنی یا میوه ای را پیش روی امام (علیه السلام) بگذارند و کسی به وی خبر ندهد که این خوردنی یا نوشیدنی مسموم است، حضرت با آن چیز به شکل عادی برخورد نموده و ممکن است از آن تناول کند گرچه از نظر علم غیب، به مسموم بودن آن آگاه باشد؛ زیرا این آگاهی، برای او تکلیف آور نیست.

به همین دلیل است که امام علی (علیه السلام) شب نوزدهم ماه مبارک رمضان به سوی مسجد می رود، امام مجتبی (علیه السلام) به هنگام افطار از نوشیدنی مسموم می آشامد و امام رضا (علیه السلام) از میوه زهرآلود تناول می نماید!

اکنون اگر کسی بپرسد: چرا آنان به «علم غیب» خود، ترتیب اثر نمی دادند و براساس آن تکلیفی نداشتند، در پاسخ، دو مطلب را ذکر کرده اند:

الف) عمل کردن بر اساس علم غیب، با حکمت و فلسفه بعثت پیامبران و نصب امامان سازگاری ندارد؛ زیرا زندگی آنان در این صورت با زندگی افراد عادی متفاوت خواهد بود و دیگر نمی توانند برای دیگران «الگو» باشند، بدین معنا که مردم به بهانه این که آنان علم ویژه ای دارند و براساس آن عمل می کنند، از پیروی نمودن نسبت به اولیای الهی سر باز خواهند زد!

ب) جریان امور در نظام هستی، بر اساس نظام «اسباب و مسببات» است که به صورت طبیعی و با علم عادی در زندگی بشر هماهنگ شده است. بنابراین اگر کسی براساس علم غیب رفتار کند، موجب اختلال در نظام هستی است؛ به همین جهت انبیا و امامان برای درمان بیماری خود، از علم غیب بهره نمی بردند و به شکل عادی و طبیعی مسایل زندگی را دنبال می کردند، مگر در موارد خاص.

2. علم غیب بالفعل و شأنی

پاسخ دوم که برخی گفته اند، این است: علم غیب در اولیای الهی بالفعل نیست بلکه شأنی است؛ یعنی هرگاه بخواهند و چیزی را اراده کنند، خداوند آنان را به آن آگاه می کند!

از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود:

«اذا أراد الامام أن یعلم شیئا أعلمه الله بذلک؛ هرگاه امام اراده کند چیزی را بداند، خدا او را نسبت به آن چیز آگاه می سازد».(23)

به بیان دیگر می توان گفت: آگاهی پیامبر و امامان (علیهم السلام) از غیب، بسان کسی است که نامه ای را به او بدهند و او بتواند هرگاه بخواهد، نامه را بگشاید و از تمام محتوای آن با خبر گردد؛ یا فرازی از آن را بخواند و فراز دیگری را نخواند.

بنابراین هر جا که اولیای الهی دچار حوادث ناگوار و مصیبت شده اند، نخواسته اند یا خداوند اجازه نداده از غیب آگاه شوند و به شکل عادی رفتار نموده و از آن حادثه آگاه نبوده اند؛ تا این ندانستن، آزمایشی برای آنان و سبب تکامل باشد؛ مانند: جریان «لیله المبیت» و خوابیدن حضرت علی (علیه السلام) در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به هنگام هجرت، که وی نمی دانست فردا صبح چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا به شهادت می رسد یا جان او سالم خواهد ماند؟!

بدیهی است اگر از راه علم غیب می دانست که آسیبی به او نخواهد رسید، این واقعه چندان فضیلتی به شمار نمی آمد.

گزینش شهادت و تکلیف

پاسخ دیگر این است که: گاهی گزینش شهادت در راه خدا و انتخاب مرگ سرخ، یک تکلیف الهی است؛ اولیای الهی در برابر مشیت و خواست خدا، تسلیم محض بوده و به استقبال آن می رفته اند. به همین جهت، حضرت حسین بن علی (علیه السلام) راه کربلا را پیش می گیرد، با اینکه می داند کشته می شود؛ چرا که شهادت، یک تکلیف برای اوست تا مردم را نسبت به ماهیت ضد اسلامی امویان آگاه سازد و اسلام را با خون خود آبیاری نماید.

در زمان های دیگر نیز تلاش های فرهنگی و مبارزه امامان با حاکمان جور، زمینه کوشش آن ستمگران را برای مسموم نمودن آن اولیای الهی فراهم ساخت؛ به همین جهت انتخاب چنین مرگی (شهادت) برای ایشان یک تکلیف بود، همانند تکلیف جهاد در میدان نبرد با دشمنان اسلام و جانبازی در راه حق و حقیقت و یا رفتن روی «میدان مین» توسط رزمندگان با آگاهی و عشق کامل!

آری، وقتی تقدیر چنین است که روزی و با وسیله ای، اجل فرا رسد و عمر آدمی پایان پذیرد، چه چیزی زیباتر از این که انسان خود را به دست «قضا و قدر الهی» سپرده، برای مرگی خداپسندانه آماده کند و به سوی محبوب، عاشقانه پرواز نماید؟!




18- جنّ/ 26 و 27

19- نهج البلاغه، خطبه 13.

20- الاصابه، ابن حجر، ج5، ص 325.

21- فضائل الخمسه، آیت الله فیروز آبادی، ج2، ص 253-231.

22- آل عمران/ 49.

23- بحار الانوار، ج26، ص 57، ح120.

مردگان، دستشان از دنیا کوتاه است؛ چرا با آنان ارتباط برقرار می نمایید؟

  • ۸۱۲

یکی دیگر از شبهه های وهابیان، این است که: «مردگان، دستشان از دنیا کوتاه است؛ چرا با آنان ارتباط برقرار می نمایید؟».

در پاسخ می گوییم: بی تردید انسان از دو جزء ترکیب شده است: جسم و جان؛ آنچه معیار و ملاک ارج نهادن به افراد و میزان تبادل اطلاعات و تعامل سازنده است، همان روح و جان آدمی است که سبب تکامل و رشد و تعالی بشر است! اکنون جای این پرسش است:

آیا مرگ، پایان زندگی انسان است؟ قرآن در این باره چه می گوید؟

باید گفت: قرآن نه تنها روح انسان را باقی دانسته، بلکه از زنده بودن شهیدان سخن به میان آورده است:

(وَ لا تَقُولُوا لمن یقتلُ فی سبیل الله أمواتٌ بل أحیاءٌ وَ لکن لا تشعرون)؛(11) «و به آنها که در راه خدا کشته می شوند، مرده نگویید؛ بلکه آنان زنده اند ولی شما احساس نمی کنید».

(لا تحسَبَنّ الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاءٌ عند ربِّهم یرزقونَ * فرحینَ بما آتاهُم الله من فضله و یستبشرون بالّذین لم یلحقُوا بِهِم من خلفهم ألا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون)؛ (12)

«هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگان اند! بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. آنها به خاطر نعمت های فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحال اند! و به خاطر کسانی که هنوز به آنها ملحق نشده اند (مجاهدان و شهیدان آینده) خوش وقت اند؛ (زیرا مقامات برجسته آنان را در آن جهان می بینند و می دانند) که نه ترسی بر آنهاست، و نه غمی خواهند داشت».

بنابراین مرگ و شهادت، دریچه ای است به سوی یک زندگی نوین، و انسان به جهانی جدید و برتر از جهان ماده و طبیعت گام می نهد و چنین نیست که آدمی با مرگ، نابود و فانی گردد.

برای بقای نفس و روح انسان پس از مرگ او، دلایل قرآنی و فلسفی و تجربه های مفیدی وجود دارد که ما را به یقین می رساند و در این مختصر جای بحث گسترده نیست.

اکنون که روشن شد انسان دارای حیات برزخی است، موضوع مهم آن است که نوعی ارتباط میان ما و برزخیان وجود دارد و آنان سخنان ما را می شنوند! در این باره نیز آیاتی از قرآن، از وجود رابطه بین ما و کسانی که در جهان برزخ به سر می برند، پرده بر می دارد.

یکی از آیاتی که از ارتباط بشر با گذشتگان خبر می دهد، جریانی است که در سوره اعراف آمده و از گفتگوی صالح پیامبر با قوم خود پس از هلاکت آنان، چنین یاد نموده است:

(فَعقَروا النّاقه وَ عتوا عن أمرِ رَبِّهم وَ قالوا یا صالحُ ائتنا بما تَعِدُنا إن کنتَ من المرسلین* فأخذتهُمُ الرّجفه فأصبحوا فی دارهم جاثمین* فتولّی عنهم و قال یا قوم لقد أبلغتکم رساله ربّی و نصحت لکم و لکن لا تحبّون النّاصحین)؛(13)

«سپس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگارشان سر پیچیدند و گفتند: ای صالح! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستی، آنچه را که ما را به آن تهدید می کنی، بیاور! سرانجام زمین لرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان، (تنها) جسم بی جانشان در خانه هایشان باقی مانده بود. صالح از آنان روی بر تافت و گفت: ای قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم، ولی شما خیر خواهان را دوست نمی دارید».

از آیات فوق به این موضوع می رسیم که قوم صالح نخست از او درخواست عذاب الهی نمودند، پس از آن دچار عذاب و نابودی شدند، حضرت صالح (علیه السلام) ایشان را پس از مرگشان مورد خطاب قرار داد و فرمود: من پیام های خداوند را به شما ابلاغ کردم، ولی شما نصیحت گویان را دوست نمی دارید.

بنابراین حضرت صالح (علیه السلام) با ارواح مردم نافرمان زمان خود، به طور جدی سخن گفته و از این خبر می دهد که آنان سخت در دشمنی و لجاجت با حق فرو رفته بودند!

دیگر از آیاتی که از ارتباط با برزخیان خبر می دهد، آیه ای است که به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:

( وَ سئل من أرسلنا من قبلکَ من رُسُلنا أجعلنا من دون الرّحمن آلهه یعبدون)؛(14) «از پیامبران پیشین بپرس: آیا غیر از خداوند رحمان، معبودانی برای پرستش قرار دادیم؟!»

ظاهر این آیه نیز می رساند که پیامبر اسلام می تواند با پیامبران گذشته که در جهان برزخ به سر می برند، سخن گفته و با آنان ارتباط برقرار نماید.

سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با کشته شدگان «بدر»

مطلب جالب و قابل توجه در موضوع مورد بحث، فرازی روشن و تردید ناپذیر از تاریخ درباره جنگ بدر است.

هنگامی که کافر قریش در جنگ بدر، هفتاد کشته و هفتاد اسیر داده و پا به فرار نهادند و جنگ به پایان رسید، پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد کشته های مشرکان را در چاهی بریزند. پس از آن که آنان را در چاه انداختند، آن حضرت نزد چاه آمد و به آنها چنین گفت:

«یا أهل قلیب هل وجدتم ما وعدکم ربُّکم حقّاً؟ فإنی قد وجدت ما وعدنی ربّی حقّاً...؛ ای عتبه، ای شیبه، ای امیه، ای ابوجهل و. .. آیا آنچه را پروردگارتان وعده داده بود، حق و پا برجا یافتید؟! من آنچه را پروردگارم وعده کرده بود، حق و حقیقت یافتم!»

این جا بود که گروهی از مسلمانان به حضرت عرض نمودند: آیا با کسانی که مرده اند سخن می گویی و آنان را صدا می زنی؟! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «شما از آنان شنواتر نیستید، لکن آنان قدرت بر جواب ندارند».(15)

برخی از مورخان نوشته اند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام گفتگو با کشته شدگان قریش چنین فرمود:

«چه بستگان بدی برای پیامبر بودید! مرا تکذیب کردید، در حالی که دیگران مرا تصدیق نمودند؛ مرا از زادگاهم بیرون کردید، در حالی که دیگران پناهم دادند؛ با من به جنگ و ستیز برخاستید، ولی دیگران یاری ام نمودند. آیا آنچه را که پروردگار وعده کرده بود، حق و پا بر جا یافتید؟!».

با توجه به آنچه آوردیم، امکان ارتباط با گذشتگان و اولیای الهی ثابت می شود و راه را برای توسل، شفاعت خواستن و استمداد از آنان می گشاید.

ارتباط با ارواح اولیای الهی بعد از رحلت و استمداد از آنان، به هنگام بروز مشکلات، موضوعی است که در کتب اهل سنت نیز آمده و در سیره و روش اصحاب و مسلمانان وجود داشته است. به دو نمونه از آن اشاره می کنیم: 1. ابن حجر می گوید: ابن ابی شیبه به سند صحیح از مالک دینار چنین نقل کرده است: «در زمان عمر، قحطی برای مردم پیش آمد، شخصی کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و به وی استغاثه نمود و گفت: ای رسول خدا! برای امت خویش باران طلب کن! زیرا آنان هلاک شدند».(16)

2. نیز به سند صحیح نقل شده است:

«قحطی شدیدی در مدینه رخ داد، مردم از آن وضع نزد عایشه شکایت نمودند؛ عایشه گفت: به سراغ قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفته و از آن جا دریچه ای باز کنند تا سقفی میان قبر و آسمان نباشد. آنان چنین کردند و پس از آن، به قدری باران آمد که سبزی ها رشد نمود و شتران چاق شدند».(17)

اما این که آن بزرگان و اولیای الهی به هر توسل و استمدادی پاسخ مثبت می گویند یا نه؟ این به شرایط درخواست کننده و موضوع مورد درخواست بستگی دارد. بدون تردید گاهی کمک خواستن ها، اثر بخش بوده به طوری که آثار آن را در کتاب های تاریخی یادآوری نموده اند؛ و ما نیز در زمان خود آثار و برکات این توسل ها و استمدادها را به روشنی مشاهده می کنیم.

اکنون از مخالفان می پرسیم: آیا شما دلیل عقلی یا نقلی بر امتناع ارتباط با در گذشتگان و برزخیان و بی اثر بودن آن دارید؟ اگر ندارید، چرا آن را انکار می کنید؟!



11- بقره/ 154.

12- آل عمران/ 169 و 170.

13- أعراف/ 79-77.

14- زخرف/ 45.

15- ر. ک: صحیح بخاری، ج5، ص 97 و 98 (جنگ بدر)؛ صحیح مسلم، ج4، ص 77؛ سنن نسائی، ج4، ص 89؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص 131؛ بحار الانوار، ج19، ص 346.

16- فتح الباری، ج2، ص 495.

17- سنن دارمی، ج1، ص 43

توسل

  • ۱۰۱۰

توسل

توسّل از نظر لغت یعنی اتّخاذ «وسیله» برای نزدیک شدن به چیزی.

و «وسیله» در لغت به معنای نزدیک شدن(1) درجه(2)، چاره جویی برای رسیدن به چیزی با میل و رغبت(3) و هر چیزی که به وسیله آن، نزدیک شدن به دیگری ممکن باشد.(4)

در اصطلاح مقصود از توسل آن است که بنده چیزی یا شخصی را نزد خداوند واسطه قرار دهد تا او وسیله ی نزدیکی اش گردد.(5)

جایگاه توسل در زندگی

محور اصلی فکری و اعتقادی هر انسان موحد و مؤمن این است که در جهان هستی، مؤثری جز ذات خداوند وجود ندارد و همه تاثیر و تأثرات با اذن تکوینی خداوند صورت می گیرد. و اگر در این اصل اعتقادی ذره ای خلل وارد شود، فرد از دایره توحید و ایمان خارج خواهد شد.

اما از سویی دیگر باید توجه داشت که خداوند جهان مادی را بر اساس نظام اسباب و مسببات قرار داده است و فیض خود را تنها از طریق مجاری و اسباب اعطا می کند؛(6) این سخن بدین معناست که انسان برای رسیدن به مقصود خویش، باید به اسباب و وسایط متوسّل شود.

به عنوان مثال اگر بخواهد زمین خشک و بایری را تبدیل به مزرعه ای سر سبز و یا باغی آباد کند، باید زمین را شخم بزند، نهال یا دانه و بذر درون زمین بکارد، به موقع کود و آب بدهد، به اندازه لازم سم پاشی کند و...

اگر می خواهد به طبقه دوم یا سوم یک ساختمان برسد، باید از پله های آن بالا رود، یا سوار آسانسور یا پله برقی شود و همین طور در سایر کارهای روزمره زندگی، انسان به اسباب و وسایل برای رسیدن به مقصود خود تمسّک و توسّل می جوید؛ به عنوان مثال سوار اتومبیل می شود تا زودتر به محل کار برسد، با دستان خود کلید را به کار می گیرد تا در را باز کند، وقتی تشنه می شود سراغ آب می رود و وقتی مریض می شود، از راه طبابت و دارو، مریضی را برطرف می کنند، از رایانه برای به دست آوردن امور مورد نیاز سود می جوید و ده ها نمونه دیگر که نشان می دهد همه ی ما در بر آوردن حاجات خود از اسباب و وسایل بهره می جوییم و این به طور کامل امری عادی و روزمره است.

بر این اساس، توسّل لازمه زندگی انسان در جهان هستی است؛ جهانی که بر آن قانون اسباب و مسببات حکم فرما است. بنابراین، خداوند ـ که هستی عالم از او است و ادامه ی هستی و هر حرکت، نیرو و تغییری وابسته به او و ناشی از فیض او است ـ خود برای اعطای فیض خویش، مجاری و اسبابی را قرار داده است.

این ها در امور عالم طبیعت است. در عالم معنا و ملکوت هم انسان از اسباب و وسایلی برای رسیدن به هدف خود استفاده می کند که به اجبار اسباب و وسایل غیر مادی و غیر طبیعی هستند.

ما برای رسیدن به کمال معنوی از اسباب معنوی سود می جوییم و توسل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، امامان معصوم علیهم السلام و اولیاء و صلحاء و... در این راستا تحقق می یابد. ما از آنان می خواهیم با توجه به مقام قرب و منزلتی که در نزد خداوند دارند ما را دعا کرده و دستگیری نمایند تا به حاجت هایمان دست یابیم. خداوند نیز انسان را در جهت کسب کمالات معنوی و قرب به درگاه خویش، امر به تمسک به وسایل؛ یعنی، امر به توسل کرده و فرموده است: «یّا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابتَغُوا اِلَیهِ الوَسِیلَةَ ـ ای مؤمنان! پروای الهی داشته باشید و به سوی او وسیله تحصیل کنید».(مائده/35)

با تمام وضوح و عقلی بودن این بحث، برخی از وهابیون بر اساس جمود فکری خود چنین فتواهایی می دهند:

شیخ عبدالعزیز بن باز مفتی سابق حجاز می گوید: «توسل به جاه، و برکت یا حقِ کسی بدعت است، ولی شرک نیست؛ از همین رو هرگاه کسی بگوید: "اللّهمّ إنّی أسألک بجاه أنبیآئک أو بجاه ولیّک فلان أو بعبدک فلان أو بحقّ فلان أو برکة فلان"جایز نیست، بلکه بدعت و شرک آلود است».(7)

شیخ صالح بن فوزان می گوید: «هر کس به خالق و رازق بودن خداوند ایمان آورد، ولی در عبادت واسطه هایی بین خود و خداوند قرار دهد، در دین خدا بدعت گذارده است... و اگر به وسائط متوسل شود (به جهت جاه و مقام آنان) بدون آن که آنان را عبادت کند، این بدعت حرام و وسیله ای از وسایل شرک است...». (8)

و گروه فتوای وهابیان، در جواب سؤالی از توسل می گویند: «توسل به ذات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و غیرِ او (از انبیا و صالحان) جایز نیست. همچنین توسل به جاه پیامبر(ص) و غیر او حرام است؛ زیرا این عمل بدعت است و از پیامبر(ص) یا صحابه حکمی در این مورد نرسیده است...». (9)

در پاسخ به این سخن ضمن یادآوری تأیید قرآنی،(10) روایی و عقلی توسل، به چند نمونه از توسلات صحابه به انبیا و به ویژه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می کنیم؛ چرا که آنان مدعی اند که این مسئله در سیره وجود نداشته و کاری نوظهور و بدعت است.

مردی نابینا خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: «از خدا بخواه مرا بهبود بخشد. پیامبر به او فرمود: اگر خواستی دعا می کنم، و اگر بخواهی صبر کنی، برای تو بهتر است.» عرض کرد: «دعا بفرمایید.»

پیامبر به او فرمود: «وضو بگیر، وضوی نیکو و این دعا را بخوان: اللّهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبیک محمد نبی الرحمه. یا محمد انی توجهت بک الی ربی فی حاجتی لتقضی لی. اللّهم شفعه فی؛ پروردگارا! من به وسیله پیامبرت محمد پیامبر رحمت، به سوی تو می آیم و از تو درخواست می کنم. ای محمد! من برای درخواست حاجتم از خداوند نزد تو آمدم و تو را وسیله قرار دادم تا خواسته ام برآورده گردد. خداوندا! او را شفیع و وسیله من قرار ده.» (11)

طبرانی در معجم الکبیر از عثمان بن حنیف روایت کند که: «مردی برای نیاز خویش نزد عثمان بن عفان آمد و شد می کرد ولی عثمان به او و خواسته او توجهی نشان نمی داد. آن مرد ابن حنیف را دید و از وضع موجود شکوه کرد.

عثمان بن حنیف به او گفت: به وضو خانه برو وضو بگیر. سپس به مسجد درآی و دو رکعت نماز بگزار و بگو: اللّهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبینا محمد نبی الرحمة. یا محمد انی اتوجه بک الی ربی لتقضی حاجتی و تذکر حاجتک؛ پروردگارا! من به وسیله پیامبرمان محمد، پیامبر رحمت، به سوی تو می آیم و از تو درخواست می کنم. ای محمد! من برای رفتن به سوی خدا نزد تو آمدم و تو را وسیله قرار دادم تا حاجتم برآورده گردد. سپس خواسته ات را یادآور می شوی.

آن مرد رفت و آنچه به او گفته بود انجام داد. سپس به در خانه عثمان بن عفان آمد که ناگهان دربان خانه نزد او آمد و دستش را گرفت و وارد مجلس عثمان کرد. او نیز وی را روی زیرانداز کنار خود نشانید و گفت: خواسته ات چیست؟ او خواسته اش را بیان کرد و وی آن را برآورده ساخت. سپس به او گفت: تو تا این ساعت نیازت را یادآور نشده بودی. و گفت: هر نیاز و حاجت دیگری که داری بیان کن.» (12)

در صحیح بخاری است که: «عمر بن خطاب هر گاه قحطی می شد عباس بن عبدالمطلب را شفیع و وسیله قرار می داد و می گفت: اللّهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فتسقینا، و انا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا قال فیسقون؛ پروردگارا! ما در گذشته با توسل به پیامبرمان به سوی تو می آمدیم و تو بارانمان می دادی و سیرابمان می کردی. و اکنون با توسل به عموی پیامبرمان به سوی تو می آییم. پس، بارانمان ده و سیرابمان کن. راوی گوید: پس از آن باران می بارید و سیراب می شدند.» (13)

در دوران عمر بن خطاب خشکسالی پدیدار گشت. بلال بن حرث نزد قبر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت:«یا رسول الله استسق لامتک فانهم هلکوا؛ای پیامبر، برای امت خود طلب باران کن که هلاک می شوند.» (14)


در تدوین این نوشتار از مجموع کتاب های استاد رضوانی بهره وافر برده شد.

پی نوشت ها:

1) لسان العرب ج11 ص724 تاج العروس ج 8 ص154

2) همان

3) المفردات فی غریب القرآن ص 524.

4) لسان العرب، المنجد.

5) روح المعانی آلوسی، ج3، ص124.

6) بحارالانوار، ج 2، ص 90. در سخن امام صادق(ع) چنین آمده است: خدای سبحان برای هر چیزی سببی قرار داده و امتناع دارد که چیزها را جز به وسیله ی اسباب آن ها به اجرا در آورد. (سنّتش بر این است که اشیا و افعال را بر اساس اسباب خود و بر محور نظم و قانون علّت و معلول صورت دهد.) کافی، ج1، ص 183

7) مجموع فتاوی و مقالات متوعه، بن باز ج4، ص 311.

8) المنتقی من فتاوی الشیخ بن فوزان، ج2، ص 54.

9) البدع و المحدثات و ما لا اصل له، 265.

10) یوسف97-98. نساء، 64.

11) صابونی، محمدعلی، مختصر تفسیر ابن کثیر، ج1، ص410؛ ثعالبی، ابوزید، تفسیر ثعالبی، ج 2، ص257.

12) بیضاوی قاضی ناصرالدین، تفسیر بیضاوی، ج 1، ص 222؛ ابی مسعود، محمد بن المصطفی العمادی، تفسیرابن مسعود، ج 2، ص 158؛ صابونی، محمدعلی، صفوة التفاسیر، ج 1، ص286.

13) تفسیر فخررازی، ج 6 ـ 10، ص 166

14) ابن حجر. الفتح الباری فی شرح البخاری، ج2، ص412؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج7، ص482؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج56، ص489



یکی از سخنان وهابیان، این است: «شیعه، مشرک است؛ زیرا مرده پرست است و از مردگان درخواست کمک می نماید».

برای روشن شدن حقیقت، توجه خوانندگان ارجمند را به چند مطلب جلب می کنیم.

معنای شرک

در بعضی از کتاب های لغت آمده است: شرک، همان سهیم و شریک بودن در چیزی با دیگری یا دیگران است. در حقیقت انسان شریک، از چیزی سهم و نصیبی دارد؛ مانند این که شخصی دیگری را در سود خرید و فروش چیزی شریک خود قرار دهد.

نظر بزرگان وهابی درباره شرک

شیخ عبد العزیز بن باز- مفتی بزرگ و معروف وهابیان معاصر- می گوید:

«دعا، از مصادیق شرک است و هر کس در هر بقعه و مزاری از مزارهای زمین بگوید: یا رسول الله، یا نبی الله، یا محمد به فریادم برس، مرا یاری نما، مرا شفا بده و مانند این درخواست ها، با گفتن این سخنان برای خدا شریک در عبادت قرار داده و در حقیقت پیامبر یا آن شخص را عبادت نموده است...»(1).

وی در جای دیگر می گوید:

«آنچه از انواع شرک در کنار قبور انجام می گیرد، قابل توجه است! از باب نمونه: صدا زدن صاحبان قبرها، استغاثه به آنان، درخواست شفای بیماران، درخواست پیروزی بر دشمنان و مانند آن، همه این ها از انواع شرک اکبر است، که اهل جاهلیت به آن می پرداختند».(2)

در پاسخ می گوییم: شایسته است مفاهیم هر چیزی را از دیدگاه قرآن و روایات معتبر بسنجیم و آنها را معیار شناخت حق و باطل بدانیم.

مفهوم عبادت

بی شک پایه و اساس دعوت پیامبران الهی، «توحید» و نفی شرک و بت پرستی و «عبادت خداوند» بوده است. قرآن کریم در این باره آیات فراوانی دارد که به یک نمونه از آن اشاره می کنیم:

(وَ لَقَد بَعَثنَا فی کلِّ أمَّه رَّسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوتَ)؛(3) «ما در هر امتی رسولی فرستادیم که (به آنان بگویند:) خدای یکتای را بپرستید و از طاغوت دوری کنید».

آنچه مورد بحث و گفتگوی ما با وهابیان است، این است که معیار و میزان شرک و توحید چیست؟

البته این موضوع، بحث گسترده ای را می طلبد، بنابراین به چند نکته مهم بسنده کرده و بحث تفصیلی آن را به کتاب های مناسب واگذار می نماییم.

عبادت ازدیدگاه اسلام، ارکانی دارد که با بودن آنها، عبودیت و بندگی تحقق یافته و بدون آنها، مانعی نداشته و در حقیقت عبادتی در کار نیست:

1. کاری که انجام می شود، گویای خضوع و ذلّت آدمی در برابر کسی یا چیزی باشد.

2. انگیزه انسان برای انجام آن کار، اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت آن کسی یا آن چیز باشد.

بنابراین «نیت» نقش اساسی در تحقق عبادت دارد و هر نوع تواضع و فروتنی نسبت به غیر خدا را نباید عبادت بشماریم.

به بیان دیگر، هر جا که انسان کسی یا چیزی را در برابر خدای متعال مستقل شمرده و بدون «اذن الهی» در برابر او تواضع و خضوع و ذلت نشان دهد، مذموم و شرک آمیز است و نسبت به آن نهی شده است.

اما در جایی که توسل، فروتنی، کمک خواستن و مانند آن از غیر خداوند، با عدم اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت او، بلکه با اذن و عنایت خداوند باشد، اشکالی ندارد؛ و این کار نه تنها مذموم نیست، بلکه به آن سفارش شده است!

خضوع در برابر غیر خدا

اگر چه در لغت، «عبادت» را به معنای «اظهار تذلل» گرفته اند،(4) اما هر تواضع و خضوعی به طور مطلق و به هر شکلی از دیدگاه اسلام عبادت به شمار نیامده، بلکه در برخی از آیات نسبت به انجام آن سفارش شده است. از باب نمونه، قرآن به خصوع در برابر پدر و مادر دستور داده و می فرماید:

«بال های تواضع خویش را از محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر!»(5)

نیز در جای دیگر می فرماید:

«خداوند گروهی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند؛ در برابر کافران، سرسخت و نیرومندند»(6).

افزون بر این، خداوند گاهی به کاری که نهایت خضوع در برابر دیگران است، دستور داده و به فرشتگان امر می کند که بر آدم سجده کنند! آن جا که می فرماید:

(و إذ قُلنا للملائکهِ اسجُدُوا لِآدمَ فسَجَدوا إلا إبلیسَ أبی و استکبرَ و کان من الکافرین)؛(7)

« (و یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده و خضوع کنید، همگی سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد».

نیز در جای دیگر از سجده نمودن فرزندان یعقوب به یوسف (علیه السلام) یاد نموده، ولی از آن نکوهش نکرده است! آنجا که می فرماید: «همه برای یوسف به سجده افتادند».(8)

اگر در حقیقت و واقع، این نوع تعظیم و احترام ها «عبادت» و «شرک» به شمار می آمد، چگونه خداوند متعال به آن امر می نمود؟!

توسل

کمک خواستن از غیر خدا و توسل- که خود نوعی تمسک به وسیله است- در قرآن و روایات به آن دعوت شده است؛ توسل به واجبات دینی، به اسما و صفات خدا، به قرآن کریم، به دعای مؤمنان، به دعای پیامبر بزرگ اسلام و به شخص وی- چه در زمان حیات و چه پس از رحلتش- و مانند آن، هر کدام دلیل قرآنی یا روایی دارد که در این جا به حدیثی که گروهی از بزرگان اهل سنت آورده اند و آن را حدیث صحیحی دانسته اند، بسنده می کنیم.

عثمان بن حنیف گوید: نابینایی خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدن و گفت: دعا کن خدا، مرا شفا دهد. حضرت فرمود: اگر بخواهی دعا می کنم و اگر بخواهی و بتوانی صبر کنی، برایت بهتر است.

وی گفت: خدا را بخوان، دعا کن! آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وضوی نیکو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و پس از آن چنین دعا کن:

«پروردگارا! من از تو درخواست می کنم و به واسطه پیامبرت «محمد» که پیامبر رحمت است، به سوی تو روی می آورم. ای محمد! من به وسیله تو، به پروردگارم روی آورده ام تا حاجتم برآورده گردد. پروردگارا! شفاعت او را در حق من پذیرا باش!»

ابن حنیف می گوید: ما هنوز در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم که آن پیرمرد بر ما وارد شد، گویا اصلاً نابینا نبوده است!(9)

در این ماجرا و حدیث می بینیم که پیامبر بزرگ اسلام، چگونه به او می آموزد که به خود آن حضرت و صفات برجسته اش توسل جوید و از خدا حاجت خود را بطلبد!

جالب این است که این جریان بار دیگر در زمان عثمان بن عفان، تکرار شده و چنین آورده اند:

مردی در دوران حکومت عثمان چند بار برای انجام کاری نزد وی رفت و نتیجه ای نگرفت، روزی عثمان بن حنیف را دید و ماجرای خود را با او در میان گذاشت، وی گفت: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو:

«پروردگارا! من تو را می خوانم و به وسیله «محمد» پیامبر رحمت به تو روی می آورم. این محمد! من به وسیله تو، به پروردگارت روی آوردم تا حاجتم برآورده گردد...»

او این کار را انجام داد و نزد خلیفه رفت و حاجتش برآورده شد، آن گاه با عثمان بن حنیف دیدار نمود و پرسید: سند این دعای تو چیست؟ وی گفت: من با گروهی در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم که مردی نابینا وارد شد و در خواست دعا کرد؛ حضرت همین کاری را که به تو گفتم، به او آموخت و نتیجه گرفت.(10)

اکنون باید گفت: درخواست دعا از میت، سودمند است و «پرستش» به شمار نمی آید و این که وهابیان گفته اند: «درخواست از زنده جایز است و پرستش نیست، اما درخواست از میت شرک است؛ زیرا که او قادر بر انجام کاری نیست»، این سخن صحیح نیست و ما آن را نمی پذیریم؛ زیرا باید گفت: اولاً اولیای الهی از حیات و زندگی برزخی برخوردارند، ک این مطلب را در پاسخ به سؤال دوم توضیح داده ایم؛ ثانیاً معیار و ملاک برای پرستش و توحید و شرک، زنده یا مرده بودن شخص درخواست شونده نیست، بلکه ملاک این است که هر جا کمک خواستن از غیر خدا- خواه انسان و خواه چیز دیگر- با این اعتقاد باشد که او به طور مستقل ما را یاری می کند، این عمل «شرک» به شمار می آید، اما اگر با این اعتقاد باشد که او ما را با اذن الهی و در پرتو نیروی خدادادی یاری می کند، چنین کاری شرک نیست و با توحید سازگار است.

به هر روی، کمک خواهی و توسل در سیره اصحاب و دیگران نیز به چشم می خورد؛ مانند: توسل عبدالمطلب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران شیرخوارگی حضرت، توسل ابوطالب به آن حضرت در کودکی، توسل یهود مدینه به حضرت پیش از بعثت، توسل مردم مدینه به آن جناب هنگام قحطی، توسل عمر به آن حضرت، توسل ابوبکر به پیامبر پس از رحلتش، توسل بلال به قبر پیامبر و دیگر مواردی که در کتاب های اهل سنت آمده است.

جا دارد به آنان که خود را از «سلفیه» و پیروان سلف می دانند، گفته شود: چرا در توسل و شفاعت و کمک خواهی از زندگان و درگذشتگان، به سیره سلف و اصحاب عمل نمی کنید و مخالفان خود را به «شرک» متهم می نمایید؟!



 پی نوشت ها

1- مجموع فتاوی بن باز، ج2، ص 549.

2- همان، ص 522.

3- نحل/ 36.

4- ر. ک: مفردات راغب، واژه «عبد».

5- اسراء/ 24.

6- مائده/ 54.

7- بقره/ 34.

8- یوسف/100

9- سنن ترمذی، ج5، رقم 3578؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص 441، رقم 1385؛ مسند احمد، ج4، رقم 8138.

10- معجم طبرانی، ج9، ص 30، رقم 8311.

جواب به شبهات وهابیت

  • ۱۰۲۲

مقدمه:

فتنه ابن تیمیه در حال خاموش شدن و اندیشه های او و شاگردش ابن قیم جوزی می رفت که در لابه لای کتاب ها مدفون شود، که ناگهان چهار قرن بعد، این افکار مجدداً جان تازه ای به خود گرفت و توسط محمد بن عبد الوهاب و کمک های حمایتی و اقتصادی آل سعود احیاء گردید.

نکته قابل تأمل درباره وهابیت، بستر رشد آن است. همان طور که می دانیم مکان و فضا و جغرافیای این مکتب عربستان است که یک کشور پهناور صحرایی است که فضای تبادل افکار به ویژه در گذشته در آن وجود نداشته است و فضای حس گرا و احساس گرا بر آن حاکم است. از طرفی رشد وهابیت در نقاطی بود که حالت قبائلی و صحرایی داشت و عموم مردم از سطح آگاهی چندانی برخوردار نبودند؛ مثل پاکستان و افغانستان، چون فقط در این فضاهای سنتی است که قدرت باز سازی و بازتولید خود را دارد و در فضاهای علمی و یا غیر قبائلی رشدی ندارد.

از این رو وهابیون با استفاده از ضعف بینشی این گونه افراد نسبت به اسلام و ضعف قدرت تحلیلی و فکری آنان توانستند افکار باطل خود را به خوردشان داده و آن ها را با خود همراه سازند. اما هرقدر از عمر این گروه متوحش می گذرد و هرچه بیشتر عقایدشان در سطح جوامع شهری و علمی مطرح می شود، مورد اقبال کمتری قرار گرفته و حتی مورد طرد قرار می گیرند ـ به گونه ای که حتی بسیاری از رشدیافتگان این مذهب نیز از باورهای قبلی فاصله گرفته و به سوی حقیقت رهنمون می شوند ـ زیرا باطل بودن عقاید آنان روشن تر و واضح تر می شود.

 

 

بر روی گذینه های زیر کلید کرده و شبهه و جواب آن را مشاهده فرمایید.

 

فهرست

1. توسل

 

اختلافات نخستین

  • ۹۹۳

نخستین اختلاف : شیعه و اهل سنت

در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دلیل دسترسی به وحی و حضور آن حضرت ، اختلاف اعتقادی چندانی در میان مردم نبود و اگر احیانا اختلافی پیش می آمد ، با مراجعه به آن حضرت برطرف می شد . با رحلت ایشان و منقطع شدن وحی ، اختلاف نظرها و به دنبال آن منازعات اعتقادی آشکار شد . برخی از این اختلافها مانند اینکه آیا پیامبر رحلت فرموده یا همچون حضرت عیسی علیه السلام به آسمان رفته است و اختلاف بر سر مکان دفن پیامبر، به زودی رفع شد و همه پذیرفتند که ایشان از دنیا رفته و باید در مدینه دفن شود . اما پاره ای اختلافات عمیقتر از این بود که به سادگی حل شود و از این رو باعث پیدایش مذاهب گوناگون گردید و امت اسلامی را به فرقه های متعددی تقسیم کرد : نخستین اختلاف اعتقادی مهم ، بلکه مهمترین و بزرگترین نزاع دینی در تاریخ اسلام ، اختلاف بر سر امانت و خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله بود .

پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، در حالی که علی بن ابی طالب علیه السلام به دستور پیامبر مشغول مراسم تدفین او بود ، عده ای از مهاجرین و انصار در محلی به نام ((سقیفه بنی ساعده )) جمع شدند و به نزاع درباره شخص خلیفه و امیر پرداختند . انصار پیشنهاد کردند که از آنها یک امیر و از مهاجرین امیر دیگر برگزیده شود . اما ابوبکر با نقل حدیث ((الائمه من قریش )) امامت را در قبیله قریش منحصر کرد و پس از آن عمر بی درنگ با ابوبکر بیعت کرد و دیگران نیز تبعیت کردند . اما گروه دیگری از مسلمین که در راءس آنها علی بن ابی طالب علیه السلام و اصحاب خاص پیامبر همچون سلمان ، ابوذر ، مقداد ، عمار ، ابن مسعود و سهل بن حنیف با استناد به آیات قرآن و احادیث پیامبر ، بر آن بودند که امام و خلیفه پیامبر با نص از سوی خداوند تعیین شده است و رسول خدا نیز بارها او را معرفی کرده است . از همین جا بود که امت اسلامی به دو فرقه اهل سنت و شیعه تقسیم شدند .

 اهل سنت بر آن بودند که پیامبر برای خود جانشینی معین نکرده است و اصولا تعیین امام و خلیفه مساءله ای انتخابی است که باید توسط مردم یا شورای حل و عقد مشخص شود . در مقابل ، شیعه معتقد بودند که امامت و پیشوایی مسلمانان در همه ابعاد دینی و دنیوی یک منصب الهی است که توسط خداوند معین می گردد . این منازعه که در سال یازدهم هجری پدید آمد ، باعث پیدایش و ظهور دو فرقه مهم اهل سنت و شیعه گردید که اکثر مذاهب اسلامی را می توان زیر مجموعه این دو فرقه قرار داد .

 

دومین اختلاف : خوارج ، مرجئه و معتزله

در اثنای جنگ صفین که میان امام علی علیه السلام و معاویه در سالهای 36 و 37 ق . درگرفت ، اختلافی در سپاه امام علی علیه السلام رخ داد که مبداء پیدایش فرقه ای به نام خوارج گردید .

هر چند در آغاز به نظر می رسید که خوارج صرفا فرقه ای سیاسی - نظامی هستند ، اما در ادامه به یک فرقه اعتقادیمذهبی تبدیل شدند . دلیل این تحول این بود که آنها سعی کردند تا کار خویش را توجیه دینی کنند . ماجرا از این قرار بود که سپاه معاویه پس از آنکه در آستانه شکست قرار گرفت ، به پیشنهاد عمروعاص قرآنها را بالای نیزه ها برد و خواست تا قرآن را به حکمیت بپذیرد . امام ابتدا این پیشنهاد را حیله و نیرنگ دانست و آن را نپذیرفت ، اما با اصرار گروه زیادی از سپاه خویش و تهدید آنها به خروج بر امام ، به پذیرش حکمیت تن در داد و عبدالله بن عباس را به نمایندگی خود برای حکمیت معرفی کرد.

 اما همان گروه از سپاه امام نمایندگی ابن عباس را نپذیرفتند و ابوموسی اشعری را معرفی کردند که باز امام مجبور به پذیرش سخن آنها شد و مقرر گردید نمایندگان دو طرف قرآن را بررسی کرده و نظر خود را درباره جنگ دو طرف بیان کنند و تا آن زمان آتش بس برقرار باشد.

این مطالب در یک قرارداد تحریر شد و در ماه صفر سال 37 به امضاء طرفین رسی .

پس از امضای قرارداد همان گروه از سپاه امام که او را وادار به پذیرش حکمیت و داوری ابوموسی اشعری و قرارداد آتش بس کرده بودند ، از امام خواستند تا قرارداد مذکور را نقض و به سپاه معاویه حمله کند.

دلیل آنها این آیه قرآن بود که ((ان الحکم الا لله ؛ حکم و داوری تنها از آن خداست )) انعام  57

آنان از این آیه چنین برداشت می کردند که نباید به حکمیت انسانها گردن نهاد. امام در پاسخ به آنها فرمود: پذیرش حکمیت افراد به شرط آنکه حکمشان بر طبق قرآن باشد ، حکمیت قرآن است . وانگهی شکستن عهد و پیمان به تصریح قرآن جایز نیست ، پیمانی که با اصرار خود شما بسته شده است .

عده ای از آنان سخنان امام را نپذیرفتند و گفتند : ما در پذیرش حکمیت و اجبار بر تو گناه کردیم اما هم اینک توبه می کنیم و تو نیز باید اقرار به گناه کنی و توبه نمایی ، اینان سپس از لشکر امام جدا شدند و همراه سایر سپاه وارد کوفه نشدند و به حروراء در نزدیکی کوفه رفتند و آماده جنگ با امام شدند . سپس برای توجیه کار خود یعنی وجوب خروج بر امام بر حق گفتند : حکمیت انسانها گناه است و کسی که گناهی انجام دهد و توبه نکند ، کافر خواهد شد و چون امر به معروف در همه مراحل حتی با جنگ مسلحانه ، بر همه مسلمانها واجب است ، پس جنگ با امام و سپاه او که به رغم آنها مرتکب گناه شده اند واجب است .

مهمترین اعتقاد خوارج این است که مرتکب کبیره کافر است . این اعتقاد هر چند در گام نخست برای توجیه خروج بر امام مسلمین به صورت ساده و ابتدایی ابراز شد ، اما به تدریج

دیگر خوارج با استدلال به آیات و احادیث رنگ کاملا کلامی و مذهبی بدان دادند و همین کار باعث شد تا خوارج به عنوان یک فرقه مذهبی درآیند .

همان گونه که دیدیم چندین اختلاف در پدید آمدن خوارج نقش داشت . اختلاف در مصلحت بودن پذیرش حکمیت یا مصلحت نبودن آن ، اختلاف در تعیین فرد برگزیده شده برای حکمیت ، اختلاف در عمل به عهد و پیمان یا نقض آن ، اختلاف در گناه بودن پذیرش حکمیت افراد یا جایز بودن آن ، اختلاف در اینکه مرتکب کبیره کافر است یا خیر ، از جمله این اختلافها بود . اما از این میان ، تنها اختلاف اخیر یک اختلاف کاملا اعتقادی و کلامی بود و از این رو مشخصه اصلی خوارج به خصوص در زمانهای بعد به شمار آمد . در واکنش به این نظریه خوارج ، گروهی اساسا نقش عمل صالح یا گناه را در ایمان منکر شدند و ایمان فردی همچون پیامبر خدا را با ایمان شخصی گناهکار یکسان دانستند ؛ این گروه مرجئه نام گرفتند . واژه مرجئه از ریشه ارجاء به معنای تاءخیر گرفته شده است . این گروه را از آن رو مرجئه خوانده اند که عمل را از ایمان مؤ خر می دانند .جالب است بدانیم که فرقه معتزله نیز در واکنش به اختلاف خوارج و مرجئه پیرامون مساءله ایمان و کفر مرتکب کبیره ، شکل

گرفت ؛ معتزلیان در این مساءله راهی میانه را برگزیدند . این مساءله در آغاز مبحث معتزله بیان خواهد شد.

 

اختلاف سوم : جبریه و قدریه

پس از اختلاف بر سر امامت و مساءله ایمان و کفر ، اختلاف پیرامون جبر و اختیار انسان پدید آمد و این ماجرا به پدید آمدن دو فرقه جبریه ، یعنی پیروان اعتقاد به جبر و مختار نبودن انسان ، و قدریه ، یعنی پیروان تفویض و اختیار مطلق انسان ، انجامید .

البته این مساءله از زمانهای قدیم در میان فیلسوفان و متفکران مطرح بوده است . در میان پیروان ادیان نیز از ارتباط قضا و قدر الهی با افعال انسان مورد بحث بوده است .

قرآن کریم از مشرکان مکه نقل می کند که آنها به منظور توجیه شرک خویش از نظریه جبر سود می جستند و می گفتند :

اگر خدا می خواست ، ما و پدرانمان مشرک نمی شدیم : ((سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا اباؤ نا . . . )) انعام148 :

به این ترتیب ، مشرکان مشیت الهی را موجب جبر آدمی می دانستند . در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان مسلمانها بحث جبر و اختیار و اختلاف بر سر آنها مطرح نشده بود اما گزارشهای تاریخی نشان می دهد که در زمان عمر و عثمان و علی علیه السلام اعتقاد به جبر و یا دست کم پرسش پیرامون جبر و اختیار به طور جدی مطرح بوده است .

نخستین کسانی که اعتقاد به آزادی مطلق انسان و نفی قضا و قدر الهی را مطرح کرده اند معبد جهنی (م 80 ق ) ، غیلان دمشقی (م 1045 ق ) بوده اند و در مقابل ، جهم بن صفوان (م128 ق ) و استادش جعد بن درهم (م 124 ق ) افرادی بودند که نخستین بار به جبر مطلق معتقد شدند .

گفته شده است دو فرقه جبریه و قدریه از فرقه های فرعی مرجئه بوده اند . بنابراین دیدگاه ، مرجئه خود به چند گروه تقسیم می شوند . نخست کسانی که تنها به بحث پیرامون ایمان و کفر می پردازند ؛ اینان مرجئه خالص هستند . دوم کسانی که در زمینه جبر و اختیار به نظریه جبر معتقدند و مرجئه جبریه نامیده می شوند . سوم افرادی که به اختیار مطلق انسان قائل اند ومرجئه قدریه نام دارند . به دلیل همین تنوع و تکثر در دیدگاه مرجئه ، بعضی معتقدند که اساسا مرجئه را نباید یک فرقه مستقل به شمار آورد بلکه مرجئه بیشتر اشاره به یک گرایش فکری بوده است که در بین فرقه های مختلف طرفدارانی داشته است .

جهمیه یعنی پیروان جهم بن صفوان ، که جبریه هستند جزء مرجئه جبریه غیلانیه ، پیروان غیلان دمشقی قدری ، جزء مرجئه قدریه محسوب می شوند . البته قدریه و جبریه به زودی نابود گشتند و عقاید آنها در فرقه های مهم دیگر همچون معتزله و اصحاب حدیث و اشاعره پی گیری شد ، تا آنجا که واصل بن عطا ، در عقیده قدر ، ادامه دهنده راه قدریه و معبد جهنی و غیلان دمشقی دانسته می شود و اصحاب حدیث و اشاعره از حامیان قضا و قدر حتمی خدا به شمار می روند، گر چه اشاعره با طرح نظریه کسب سعی کردند برای اختیار انسان نیز نقشی قائل شوند.

کتاب مناظره دکتر و شیخ

  • ۱۰۱۴



دریافت
مدت زمان: 5 دقیقه 59 ثانیه



نام کتاب: مناظره دکتر و شیخ

 

نویسنده: دکترمحمدشجاعی فرد

ناشر: امیر کبیر- تهران

چاپ اول: 1391 هـ.ش.



دکترمحمدشجاعی فرد نویسنده کتاب مناظره ی دکتر وشیخ کتابی که شامل مجموعه مناظرات ایشان با علمای مکه همچون ابراهیم عثمان است.در این کتاب موضوعاتی همچون اثبات برادری اهل تسنن و شیعه،گریه بر اموات، روش زیارت، سجده بر خاک، بحث خلافت و خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، غدیر خم، مهدویت و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مطرح گردیده است.دکتر شجاعی فرد شروع تحقیق و بررسی و مطالعات دینی اش را چنین شرح می دهد:

بعد از اخذ دیپلم فنی از هنرستان شرکت نفت آبادان به این فکر افتادم، از کجا میتوانیم یقین کنیم که آنچه ما معتقد هستیم اصل حقیقت و راه نجات انسان ها باشد. مدتی مارکسیسم را مطالعه کردم، دیدم حرفی که بتواند انسانی با عقل متوسط را قانع کند، ندارد. بعضی کتب و مکاتب جدید را هم مطالعه کـردم چیـزی قابـل اعتنـا بدسـت نیاوردم. یکی از بهائیان که از سردسته های بهائیان جهان است در همسایگی ما بـود و تعدادی دیگر از بهائیـان نیـز بـا مـا در ارتبـاط بودنـد. مـدتی حرفهای فریبنده آنها را هم گوش دادم. در آبادان مسیحی زیاد بود، در مورد آنها هم مطالعاتی کردم که خیلی زود معلوم شد هرچند مسیحیت مبنای الهی دارد اما با توحیـد عیـسوی ادامـه پیدا نکرده است. به دلیـل شـناخت اسـرائیل و ظلـمهـای آنـان، هرگز سراغ یهودی ها نرفتم.

پس از مدتها مطالعه مکاتب و مذاهب مختلف به ایـن نتیجـه رسـیدم کـه تنهـا اسـلام مبنایی عقلی و علمی دارد. یک سوال جدید برایم پیش آمد. آیا برادران اهل تسنن که اکثریت بـسیار بـالایی نسبت به شیعیان دارند، به حقیقت اسلام نزدیـکتـر نیـستند؟ پاسـخ ایـن سـوال کمـی سخت تر بود چون خدا، قرآن، قبله، پیامبر و اکثر عبـادات یکـی اسـت. امـا مـسیرهای سیاسی و فرهنگی کاملاً متفاوت بودند. عربـی را آمـوختم وکتب مهم آنها یعنی صحاح شش گانه و بعضی کتـب مـشهور دیگـر را مطالعـه کـردم. همزمان به صورت مقایسه ای کتب شیعه را هم مطالعه می کـردم.

آنچـه در کتـب اهـل تسنن مشاهده کردم این بود که بخش عمده ای که مربوط به عبادات و امثـال آن اسـت فرق چندانی با شیعه ندارد، هرچند عمل آنان با اصل آنچه در کتب خود آنهـا هـست نیز متفاوت است. اما در مورد نقش دین در حکومت و اداره جهان متاسفانه در کتب بـرادران اهـل تـسنن، با اصول قرآنی و حتی تعداد قابل توجهی از احادیث خود آنان نیز کلا مغایر است. پس از مطالعه کتب برادران اهل تسنن دریافتم که مکتب اهل بیـت علیهم السلام نزدیکترین مسیر به راه اصلی اسلام و صراط مستقیم است. در اولین سفر سال 60 به حج متوجه شدم باید برای مکالمه عربی هم کار کنم، چون موارد زیادی را در اعمال مسلمانان اهل تسنن می دیدم که با اصول خود آنان هـم مغـایر بود ولی نمی توانستم به خوبی به آنان توضیح دهم.

در نتیجه مکالمه عربی را آمـوختم واز سالهای بعد که به سفر حج مشرف می شدم به بحث بـا بـرادران اهـل تـسنن بـویژه علمای آنها می پرداختم و این کتاب گزارش بعضی از این بحثها است. گزارش این مناظره به هیچ عنوان قصد شیعه نمودن برادران و خواهران اهل تـسنن را ندارد و صرفاً به عنوان یک آیینه در برابر این عزیزان قرار گرفته است تـا نـشان دهـد، اسلام حقیقی با اعتقادات این عزیزان چقدر فاصله دارد و چقدر مکتـب اهـل بیـت  علیهم السلام  بـه اسلام حقیقی نزدیک است.



دریافت
حجم: 1.93 مگابایت
توضیحات: دریافت پی دی اف کتاب

علل پیدایش فرقه های اسلامی

  • ۱۰۸۲

 

مساءله علل پیدایش مذاهب از مباحث مهم علم مذاهب و فرق است . در بحث از هر فرقه ابتدا چگونگی پیدایش آن مطرح می شود . دقت در این مباحث می تواند در یافتن علل کلی پیدایش فرق اسلامی مفید باشد . اگر اختلاف بر سر معارف اعتقادی دین وجود نمی داشت ، فرق و مذاهب اعتقادی نیز پدید نمی آمدند . بنابراین بحث بر سر علل پیدایش مذاهب به بحث در باب علل پیدایش این اختلافات باز می گردد .

اولین عامل، عدم وجود رهبر اعتقادی؛ مورد قبول همه مسلمین است :

در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اختلافات اعتقادی در میان امت اسلامی پدید نیامد ؛ اما پس از رحلت ایشان ، بلکه از همان روز ، اختلاف بر سر خلافت و امامت ، امت اسلام را به دو شاخه شیعه و سنی تقسیم کرد . بنابراین خلاء حجیت و رهبر اعتقادی مورد قبول همه مسلمین ، نخستین دلیل اختلافها و پیدایش مذاهب اسلامی است.

 

اصولا محدودیت قوای ادراکی انسان و عدم توانایی او برای حق قطعی همه مسائل اعتقادی از جمله مهمترین علل اختلاف انسانهاست . در مواردی که مساءله به روشنی قابل حل نیست هر کس به حدس و گمانی می رسد که ممکن است با حدس و گمان دیگران متفاوت باشد. در نتیجه اختلاف نظرها آشکار می شود ، و این اختلافها وقتی در مسائل اساسی و مورد علاقه مردم باشد گاه به پیدایش فرقه های مختلف می انجامد . همین مساءله دلیل ارسال پیامبران و دستگیری خداوند از طریق انبیا و اولیاست . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که برای تعلیم مردم و بیان حقایق و احکام الهی مبعوث شده بود ، در مدت کوتاه رسالتش فرصت بیان همه مطالب را برای مردم نیافت . از این رو ، لازم بود از سوی خداوند جانشینانی همچون او که معصوم باشند ، کار او را به عنوان امامت مسلمین و تبیین معارف قرآن و سنت نبوی ادامه دهند اما اکثر مسلمانها پس از پیامبر به راه دیگری رفتند و نه تنها از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده نشد ، بلکه کسانی که به حکومت رسیدند دستور منع کتابت احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده نشد ، بلکه کسانی که به حکومت رسیدند دستور منع کتابت احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله را صادر کردند و این منع تا صد سال بعد ، یعنی تا زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز ، ادامه یافت . این مساءله باعث شد که مردم از مفسران وحی یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیه السلام او محروم شوند ، در نتیجه هر کس طبق ذوق و سلیقه خود تفسیری از قرآن و اسلام ارائه می کرد که در نهایت به پیدایش مذاهب مختلف اعتقادی منجر شد . بنابراین نخستین عامل اختلاف ، ناتوانی انسانها از درک همه حقایق ، و عدم بهره گیری از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیه السلام او بود.

 

دومین عامل اختلاف تعصبات قبیله ای است .

تعصب به طور کلی یکی از ریشه های اختلاف است ، اما نوع خاصی از تعصب که تعصب قبیله ای است در میان اعراب به شدت رایج بود و همین مساءله قبل از اسلام نیز همواره باعث جنگ و خونریزی می گشت ، گفته اند که وقتی مسیلمه کذاب ادعای پیامبری کرد برخی از پیروانش گفتند : ما می دانیم که او دروغگوست و پیامبر اسلام راستگوست ، اما دروغگویی که از ربعیین است در نزد ما از راستگویی که از قبیله مضر است محبوبتر است . گفته می شود که اکثر خوارج از همین قبیله ربعیین بوده اند . درباره مساءله خلافت و امامت که مهترین اختلاف مذهبی در اسلام است ، نقش تعصب قبیله ای آشکار است ، چرا که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مردم به جای اینکه در مراسم خاکسپاری پیامبر شرکت کنند و توصیه های او را درباره جانشینی خود به کار بندند ، هر گروهی مدعی شد که حق خلافت از آن اوست . نکته جالب اینجاست که بنا بر شواهد تاریخی ، هیچ یک از انصار و مهاجرین در تعیین جانشین پیامبر از قرآن و سنت رسول خدا یا از مصلحت امت سخن نگفت بلکه سخن در این بود که جانشینی پیامبر حق گروه انصار است یا مهاجرین ؛ و چون در میان انصار دو قبیله اوس و خزرج وجود داشت و این دو با هم رقابت داشتند ، به دلیل همین اختلاف ، قبیله قریش یعنی مهاجرین، غالب شدند .

 

سومین عامل اختلاف ، پیروی از اهوا و گرایش به منافع مادی و لجاجت می باشد.  قرآن کریم در آیات متعدد علت راه نیافتن انسانها به حقیقت را رزایل اخلاقی مانند هوای نفس ، قساوت قلب ، کبر و استکبار ، بخل و برتری جویی و نیز ارتکاب معاصی همچون ظلم و فسق می داند . برای مثال ، هنگامی که امام علی علیه السلام به تمام شبهات خوارج پاسخ گفت و حجت را بر آنان تمام کرد ، با وجود اینکه اکثر آنان توبه کردند و از جنگ با حضرت منصرف شدند ، اما باز برخی از آنان در نهروان با امام جنگیدند و تاریخ گواهی می دهد که پیروی از هوای نفسانی و روحیه لجاجت و تعصب در این ماجرا سخت مؤ ثر بود.

 

چهارمین عامل ، فتوحات مسلمانان و گسترش حوزه جغرافیایی اسلام بود:

این عامل باعث گردید پیروان ادیان و عقاید دیگر به تدریج وارد حوزه حکومت اسلامی شوند . دسته ای از این افراد که مسلمان شده بودند ، به طرح مسائل و مشکلات خود برای مسلمانها می پرداختند ، و آنها که بر دین خود باقی مانده بودند در این مسائل با مسلمانان مجادله می کردند . ترجمه فلسفه یونان در اواخر حکومت بنی امیه و اوایل حکومت عباسیان به این فرایند شدت بخشید و زمینه بروز شبهات و پرسشها را قوت بخشید . این سوالها و شبهات پاسخ می طلبید و پاسخ متفکران مسلمان گاه یکسان نبود که این امر باعث اختلاف در میان مسلمانان می شد .

البته عوامل دیگری نیز برای بروز اختلافات و افتراق امت اسلامی ذکر شده است که به دلیل رعایت اختصار از نقل آن خودداری می کنیم.

جشن های ملی مشروع، ولی جشن میلاد پیامبر نامشروع!

  • ۹۹۲


ارتباط با ما

  • موبايل: ...
  • تلفن ثابت: ...
  • فکس: ...
  • ايميل: 313jamaz@gmail.com
  • آدرس پستي: ايران- مشهد